شیرینی، مطابق میل
داستان یک شخص عادی که شیرینی دوست دارد و به درون رویایش کشیده می شود...
داستان یک شخص عادی که شیرینی دوست دارد و به درون رویایش کشیده می شود...
داستان چهار جوان فرانسوی است که تصمیم گرفتند وارد یک گروه مافیایی بشن اما اتفاقات بدی برایشان رخ میدهد... / به زودی ...
شخصی قربانی فضای تاریک اینترنت شده و پس از اون تصمیم به نابودی این فضای تاریک میشود... / به زودی
پس از اتفاقات جلد اول داستان همچنان ادامه دارد و اتفاقات جدید تریرخ میدهد... / به زودی
خانواده ای که متوجه میشوند فرزند نوزادشان یک اهریمن است... / به زودی
سلام. ایلا هستم و 14 سالمه....... این داستان تلخ زندگی منه...... همیشه به هرکی میخندم و باهاش مهربونم ازم فرار میکنه و میره. تنها حامی های واقعی من پدر و مادرم بودن که مردن. اما با این همه سختی سعی میکنم بخندم. درسته تلخه،ولی منو قوی نشون میده درحالی که خیلی ضعیفم.... و این خوشحالم میکنه و هنوز میدونم اخرش منم یه شادی واقعی رو تجربه میکنم. همه چی بعد از پیدا کردن اون "نامه" بود... یه نامه عجیب تهدید آمیز... عجیب ترش این بود که برای پدرم نوشته شده بود!!!!!!! پدرم در تمام عمرش بهترین مامور پلیس شهر بود و ازش کلی تقدیر شده بود اما چطور.....؟! آیا آخرش به "شادی" میرسم؟؟؟؟؟!!!!
...میدونم دلتون لک زده برای یه داستان تخیلی درست و حسابی... پس از سال ها جنگ و مجاهدت، انسان ها توانستند شیاطین و موجودات خطرناک را به جهنم خودشان بازگردانند. خون دلاوران این سرزمین باعث شد بالاخره حکومت جهان بدست وارث بر حق آن یعنی "تیون" برسد، پس از آن مردم به خوبی و خوشی زندگی میکردند و اندک شیاطین و اجنه ای که مانده بودند خطری ایجاد نمیکردند. دوباره بازار یادگیری و آموزش سحر و ورد های پر کاربرد رواج یافت تا مردم جهان ملکین به همان روز های اولیه که انسان های برتر در آن دوران زندگی میکردند، برگردند. استفاده از عناصر طبیعت برای انجام کار های روزمره، جادو و جادوگری اما ممنوع بود. اما به فکر کسی هم خطور نمیکرد که روح برادر خائن پادشاه یعنی "دائگون" هنوز در تسخیر جادوگر سیاه و پلید "آراگوک" بود. بالاخره اتفاقی که هیچ کس منتظرش نبود افتاد.
ملیحه دختر مهربان و زیباییست که همه ساکنان شهرک او را میشناسند و دوستش دارند. اما حادثه ناگواری رخ میدهد. ملیحه به شکل اسرار آمیزی ناپدید میشود. با ناپدید شدن ملیحه اوضاع شهرک حسابی بهم میریزد و این شروع ماجراییست که راز های بسیاری را درباره شهرک و ساکنان آن برملا میکند...
گمونم خیالاتی شدم، چشم های سرخی داشت و بدون دهن حرف میزد. آبادان شهری است که...
در اثر یک اتفاق مرده ای زنده می شود و ارباب مردگان می شود و اتفاقات عجیبی برای او می افتد