:بدون عنوان:
.............................
همسایه فضول که یک پیرزن بسیار ضعیف است تا کمر از پنجره خم شده تا در خانه ی همسایه ی خود را ببیند اول که متوجه میشود حمام خانه همسایه است میخواهد از کارش دست بردارد اما با دیدن مردی که در وان پر خون دارد استراحت میکند شکه شده اول احتمال میدهد شاید خون نباشد اما با دیدن سر قطع شدهی ادمی بالای وان که قطره قطره خون میچکد از حال میرود و اینک با ما همراه باشید در جهنم سالار ○● شصتم•°•° لطفا بعد خوندن رمان نظر بدید چون خیلی دوست دارم نظراتتون بدونم و اگرم میخواید بام در ارتباط باشید @saraaa_134 این آیدی تلگرامم هست با تشکر از رفقای خوشمزم :M.SH
من مرگم و تو زندگی ....... من تاریکی هستم و تو روشنایی.... من نفرتم و تو عشق........ نمیخوام بهت صدمه بزنم .... +قرار نیست بهونه ای برای زندگیت باشم لعنتی ....درافتادن با من یعنی مرگ .بهت رحم نمیکنم . + شکست نمیخورم .... تو مغروری .....یک احمق .....چرا بیخیال نمیشی؟....درسته که من و تو متفاوت هستیم اما هر دو ما یک شباهت داریم.......هر دو قلب هایی از جنس شیشه داریم . میخوام هر طور که شده مراقب اون قلب شیشه ای باشم....پس..... زندگی در حصار مرگ اسیر شو!
طهران خآموش داستانه سریالی دنباله دار با موضوع خاصی و جذاب خلاصه فصل اول: من و همسرم برا گذراندن اوقات خودمون سفری به طهران رفتیم و در هتلی خارح از شهر موندیم ولی این هتل فرق داره این رو من زمانی متوجه شدم که شب با صدای جیغ دختری بلند شدم تا اینکه....
این داستان درباره ی دختریه که خیلی نترس و کنجکاوه که یکروز این کنجکاوی کار دستش میده و باعث مرگ یک نفر میشه و ارواح رو وارد زندگیشون میکنه اسم این دختر مارالیاست
لطفا همه ی قسمت ها رو بخونین و نظرتونو برام بنویسین . ? صدای مهیب و ترسناکی به گوش میرسید،انگارکسی راشکنجه میکردند.هیچ کس آن اطراف نبود اماصدای قدم ها در فاصلهی خیلی نزدیک شنیده میشد، می خواست فرار کند ولی نمی توانست . پاهایش سنگین شده بودند و به زور آنهارا روی زمین می کشید ، به شدت نفس نفس می زد ، خس خس سینه اش فضا را پر کرده بود ازطرفی گذر باد از لابه لای شاخ و برگ درختان صدایی شبیه به زوزه ی گرگ زخمی به وجودمی آورد. هوا کم کم تاریک شد با تاریکی هوا نورهایی درمیان شاخ وبرگ درختان سوسو می کرد،صدای قدم ها نزدیک و نزدیکترشد ، از وحشت فریاد زد اما صدایش بلند نمی شد درست مثل اینکه چیزی درون گلویش مانع بیرون آمدن صوت شود و این ترسش را افزود. آسمان تاریک همچون چادری سیاه زمین رادر آغوش
سه تا پسر به نام های عماد،پدرام،بهنام که باهم زندگی می کنند و خرج خودشون رو به سختی در میارن روزی مجبور میشن از خونه ای که اجاره کرده بودند برن و به یه روستایی که برای عماد به ارث مانده بود بروند روستا چهار پنج خونه بیشتر نبود و برای مدتی که اوضاع شون خوبتر بشه بد نبود ولی بعدها اتفاقاتی برایشان افتاد که هرروز آرزوی مرگ میکردند
شخصی قربانی فضای تاریک اینترنت شده و پس از اون تصمیم به نابودی این فضای تاریک میشود... / به زودی
خانواده ای که متوجه میشوند فرزند نوزادشان یک اهریمن است... / به زودی