گیلار
از وقتی که وارد این روستا شدم اتفاقات عجیبی میفتادند ، بعضی بهش میگفتند ماورالطبیعه اما باید دلیل دیگه ای هم باشه ، باید توضیحی باشه ، باید راهی باشه !
وقتی مرگ از رگ گردن به انسان ها نزدیک تر است ، وقتی نیرویی شرور قصد کشتن آدمها را دارد ، و زمانی که تلاش مذبوحانه قربانیان چون بال زدن حشره ای در تار عنکبوت است ، مرگ چیره می شود ، گوشت با طعم آدرنالین !!
هنگامی که جک به مهمانی می آید، از دیدن دوقلوی همسان خود شوکه می شود. مشکل این است که جک دوقلوی همسان ندارد. برادرش واقعی اش حتی شبیه به او هم نیست. به نظر می رسد مهمانی امشب در تالار وحشت برگزار می شود.
بعضی با خواندن داستان هایی مو به تنشان سیخ می شود ، بعضی هم برایشان عادی است ، اما همانطور که معلوم است این داستان برای بعضی از افراد مور مور کننده است .
سانتا پلیس، شهری بزرگ، زیبا و شلوغ در آمریکا، جایی که زندگی در آن هر لحظه در جریان است ؛ میزبان رستورانی معروف، بزرگ و قدیمیتر از خود شهر است. این رستوران با صاحبی به ظاهر مهربان و چهرهای دلنشین، به دلیل همبرگر های خوشمزه و لذیذش ، به همراه سس مخصوصی که سالیان سال در این رستوران سرو میشود، معروف شده است. اما در پس این ظاهر شیک و تمیز، رازهای ترسناک و عجیبی نهفته است.مایکل، صاحب رستوران، مردی با چهرهای دلنشین و خندهای پر از عشق، همواره با لبخندی گرم به استقبال مشتریان خود میرود. او به همراه همسرش، الیزابت، و دو پسرشان، جیمز و ایتن، زندگی میکند. اما هیچکس از آینده خبر ندارد و نمیداند که چه درد و رنجهایی در پشت این لبخند نهفته است. چه چیزی میتواند مردی مهربان و دلسوز را به شیطانی خونین تبدیل کند؟برای هر کسی، خانواده مهمترین مسئله است و هر پدری عاشقانه از فرزندان خود مراقبت و محافظت میکند. مایکل نیز عاشقانه پسرانش را میپرستید، اما وقتی متوجه شد که ایتن، پسر کوچکش ، تحت تأثیر دوست صمیمی اش لوکاس به همجنسگرایی علاقهمند شده است، دنیا ناگهان بر سرش خراب شد. مایکل در یک جنون ناگهانی، ایتن و لوکاس را به قتل رساند و با بیرحمی اجساد آنها را به چرخ گوشت سپرد. اکنون، او با همبرگر هایی که طعمشان گره خورده با گوشت قربانیانش است، روزگار میگذراند. همگی همجنسگرایانی که یکی پس از دیگری سلاخی شده و گوشتشان در همبرگرها و خونشان در سس دستساز با کمی فلفل، به مشتریان بیخبر سرو میشود. آیا کسی قادر به کشف این راز هولناک خواهد بود؟ آیا کسی میتواند شیطان ...
اما و برادرش ویکتور به همراه مادر بزرگشان به خانه ای در روستای جرمینز نقل مکان می کنند . اما رازهایی ترسناک از این شهر و خانه کشف میکند. و ویکتور هم درگیر دلیل فوت والدینش است اتفاقات ترسناکی برای این خانواده رخ می دهد از روح زدگی تا لاشه ی حیوانات و عروسک های شیطانی.
االان دیگه خوبم...از هیچی نمیترسم! اون فقط میخواست بازی کنه! اون دوست منه! نمیخواد به من آسیب برسونه!
روبی لِین، خواننده ای با استعداد و عضوی از گروه موسیقی مدرسه است. پس از اتفاقی که برای دوست صمیمی اش می افتد، روبی شروع به دیدن کابوس ها و تخیلات ترسناکی میکند و کار های ناخواسته و وحشتناکی انجام میدهد. همین موضوع باعث میشود که مهمانی دوستانش را به تلاشی برای بقا تبدیل کند.
مادری مجرد همراه با دو فرزندش به خانه ای که از پدر جدا شده اش به ارث رسیده است، نقل مکان می کنند. همانطور که در آنجا مستقر می شوند، ارتباط خود را با شکارچیان ارواح کشف میکنند.
والتر نیومَن یک خوره لوازم الکترونیک است و به تازگی یک ابزار جدید و جالب به نام زوزه کش خریداری کرده است. این دستگاه قرار است به والتر اجازه دهد تا زوزه ارواح را ضبط کند. برخلاف ادعای دوستانش، والتر معتقد است که دستگاه، چیز هایی عجیبی ضبط کرده است. به نظر میرسد که در های تالار وحشت در حال باز شدن هستند.
خنده ها.خنده هایی که صدای کشیدن ناخون روی تخته سیاه رو دارن.چشم ها.چشم هایی که همینجوری بهت زل زدن.آدم هایی که میمیرن چیزایی که تغییر میکنن و این مردمن که چیزی نمیفهمن
تصورات و تخیلات انسان گاهی می توانند تبدیل شوند به کابوسی که گویی انسان در آن لحظه با تمام حواس و احساسات خود آن را درک و حس می کند اما گاهی اوقات اتفاقاتی می افتد که تو آرزو میکنی ای کاش تصور و تخیل بودند. مانند اتفاقی که برای من افتاد.
نمیدونم از کجا شروع کنم.....آخه شروعی هم نداشت! یهو سر از اونجا در آوردم. البته بهتره بگم اونجاها چون هر بار سر از یه جای جدید در می آوردم. چرخه ای که بی پایان به نظر میرسد اما بالاخره شکستمش. یا شاید هم نشکستم! تصویرم در آینه که چیز دیگری را نشان میدهد. پس سرم کجاست؟!
هر وقت به آن روز فکر میکنم، هم غمگین میشوم و هم خوشحال! البته، هنوز هم شک دارم که آن اتفاقات واقعی باشند. شما هم اگر جای من بودید، همین فکر را میکردید. آخر چطور میشود که وارد یک جنگل بسیار کوچک شوید اما پایانی برایش نبینید؟ چطور میشود سر از شهری درآورید که وجود خارجی ندارد؟ چطور میتوانید با این موضوع کنار بیایید که به عقب برگشته اید؟
داستان دختری که با خانواده اش به خانه متروکه ای میروند که روح واجنه در ان زندگی میکنند و ان دختر برای خلاص شدن از انها باید طلسم ان خانه را بشکنند که در این راه خطرناک به یک...