گیلار II
به زودی این داستان نوشته خواهد شد...
دخترکی کم سن به نام سپیده در گذر زمان و طی اتفاقاتی تقدیر او را به مردی گره میزند که سالهاست سپیده جانش برایش میرود و ...!!
سهیل و نفس عاشقانه همدیگه رو می پرستند. نفس مجبور میشه به خاطر اتفاقات گذشته سهیل رو ترک کنه. بعد یک مدت سهیل، نفس رو در حالی که سر چهار راه گل می فروشه پیدا می کنه و...
درمورده یک دختر کتاب خوان است که هر روز وقت خود را در تنها کتابخانه قدیمی شهرشان میگزراند ... که یک روز به کتابی بر می خورد که صفحات آن خالی است ... ولی در صفحه ی اول آن این جمله نوشته شده بود : ( تو نقش اصلی ماجرای منی ... )
خبرنگار روی چمن های خیس قدم گذاشت و به سمت یکی از آن دخترها رفت. نگاه سرد و بی احساسش را به شال چاک چاک دختر دوخت. جلویش زانو زد و دستی به پیکر بی جانش کشید، انگار می خواست دنبال سرنخی در یک صحنه جرم بگردد. کمی بعد، دستش را برداشت و رو به یکی دیگر از آنها کرد. صورت او پشت به دوربین بود، برای همین نتوانستم صورتش را ببینم. فقط دسته ای از موهای بافته اش دیده می شد. خبرنگار رو به دوربین کرد و گفت: «اجساد دخترانی که از سر کنجکاوی سعی به فاش کردن راز کلبه مخوف انزلی کرده بودند، عصر امروز در جنگل و کنار کلبه پیدا شد.»
آدرین پسری که روز تولدش به وحشتناکترین شکل ممکن سوپرایز میشه! اون وقتی وارد خونه میشه جنازه خونوادهش رو میبینه که بیجون روی زمین افتادن! پلیس تحقیقات زیادی رو این پرونده انجام میده ولی بعد از گذشت چند ماه پرونده ناقص باقی میمونه و هیچ قاتلی واسش پیدا نمیشه. ولی آدرین میتونه ساکت بمونه؟ اون میتونه این موضوع رو فراموش کنه؟ قاتل کیه؟ چرا اینکارو کرده؟ جواب این سوال هارو با رمان جنایی " تولد دوباره " پیدا کنید.
زندگی اشرافی خانواده ای ثروتمند با عشق جوانی به سرنوشت دچار خواهد شد که فرقی با ویرانی ندارد .
سی کیو، سی کیو کسی صدای منو میشنوه؟ تکرار میکنم کسی صدای منو میشنوه؟ اگه کسی هست جوابمو بده.
ساعت دوازده شب زمانی که قتل های نیمه شب اتفاق میافتد....
چی میشه که یه توهم دیداری ساده، زندگی یه پسری که داره خودشو آماده ورود به دانشگاه می کنه رو از هم می پاشه؟
چرا نمیگی کی هستی؟ تالار مهمان قصر سال هاست که ازبین رفته. بعد از مرگ پادشاه همه چیز توی سالسکی عوض شده...... صدای جیر جیر کرکنندهٔ چنگناله ها و بلافاصله صدای جیغ حیواناتی که در حیاط قصر روانه شده بودند طنین انداز شد و رهام را از ادامه ی حرفش باز داشت... چنگاله ها پرندگان وحشی و درنده ای بودند که همراه نوای کریحشان رعب و وحشت را از کیلومتر ها فاصله در دل هر موجود زنده ای، زنده میکردند. شنیده شدن صدای چنگاله حاکی از شکست بود، حاکی از نا امیدی تنها امید مردم «فالکی»*.
مدتی از فعالیت اَزرائیل به عنوان قهرمان شهر سنت لوییس میگذرد و او شهرت زیادی به دست آورده است در این زمان یک شنل پوش دیگر در شهر ظهور میکند که اهداف و برنامه های متفاوتی با اَزرائیل دارد