داستان کوروش
در این دنیا که بیشتر آدمیان گرفتار اسارت و در بند بودنند پسری به نام کوروش سعی میکند آزادی را درک کند و خود را از اسارت هر بندی آزاد کند اما پیمودن مسیر آزادی به این آسانی ها نیست و در این مسیر مشکلات و رنج های بسیاری متتظر کوروش هست.
در این دنیا که بیشتر آدمیان گرفتار اسارت و در بند بودنند پسری به نام کوروش سعی میکند آزادی را درک کند و خود را از اسارت هر بندی آزاد کند اما پیمودن مسیر آزادی به این آسانی ها نیست و در این مسیر مشکلات و رنج های بسیاری متتظر کوروش هست.
من میخواهم این رمان را برای نشریات بفرستم لطفا نقد یا اگر خوشتان آمده تایید کنید. همه چیز آرام میگذشت و زندگی در جریان بود. راف پنجاه و پنج را رد کرده بود و میخواست طعم ملس بازنشستگی را بچشد و باقی عمرش را پشت تلوزیون درحالی که نوشابه دستش است بگذراند و تیکههای آخر پازل رمانش را کامل کند. رمانی که پیش از اینکه پایان یابد با تحقیرهای همسرش النا کنار گذاشته شده بود و حال تیکه آخر پازل رمانش، آتش زدنش بود. اما وقتی خواست حاصل عمرش را آتش بزند..... (تجربه جدید با داستان تخیلی جادوگر پیر ....) لطفا بخوانید و نقد کنید تا بتونم کار رو اصلاح کنم و نگاههای جدید را در نظر بگیرم.
رضا ۲۸ ساله، مردی باهوش و حساس است که از هنر به عنوان راهی برای بیان احساسات و فرار از محدودیتهای زندگی استفاده میکرد. ولی سختگیریهای پدرش، مردی سنتی و مقتدر، باعث شد تا رضا از علاقهاش دست بکشد و وارد مسیر شغلیای شود که برایش ارزشی نداشت. این موضوع سبب سرخوردگی و شکست او در زندگی شد، ولی همچنان در دلش شعلهای از امید برای بازگشت به هنر و روزنامهنگاری باقی مانده بود. در خانوادهاش، اتفاقاتی تلخ مانند مرگ مادر یا از دست دادن خانه دوران کودکی، او را مجبور کرد تا دوباره به نوشتن روزنامه و بیان حقایق بازگردد. رضا در شهری زندگی میکند که فساد و تاریکی بر همه جا سایه افکنده است، و همین موضوع الهامبخش کارهای روزنامهنگاریاش میشود. با این حال، تلاشهای او برای افشاگری و بیان حقایق، همیشه به شکست ختم میشود، زیرا سیستم فاسد او را به حاشیه میبرد. اما یک شب
هنگامی که جک به مهمانی می آید، از دیدن دوقلوی همسان خود شوکه می شود. مشکل این است که جک دوقلوی همسان ندارد. برادر واقعی اش حتی شبیه به او هم نیست. به نظر می رسد مهمانی امشب در تالار وحشت برگزار می شود.
...گوشه خیابان ایستاد و مدتی به مکان نامعلومی خیره ماند. واقعا چرا این زندگی تا این حد برایش پر از درد و رنج بود؟! چرا آن یک باری که تصمیم به اتمامش گرفته بود، موفق به فرار از چنگ این همه مشکلات نشده بود؟! -... وای باورم نمیشه! بیشتر شبیه یه خوابه! -فکر میکنی واقعا امروز همه از شر مشکلاتمون خلاص میشیم؟ -شک داری؟! بابا میگن اونجا میشه مشکلاتتو با مال دیگران عوض کنی... قطعا هستن کسایی که مشکلات تو رو به از خودشون ترجیح بدن و تو هم مشکلات اونا رو بیشتر از مال خودت بپسندی...!
رمان۷۷ فصل۱قسمت۲ این اثر میباشد که قسمت اول ان را دراین صفحه منتشر نمودم مجموعه رمان۷۷ آثار نوشته هایم ازدهه۸۰تابدین روز میباشد،آثارثبت شده میباشد،تقدیم به همه فرزندان ایران???♥️
سایه ای تمام جهان را پوشانده...این سایه ی مرغی است با سر آدم و دستی حلقه به دست...بالی بر هند، بالی بر مصر... اما سرش درست بر گوشه ای سایه افکنده که هر کس می داند یعنی چه... ایونیان!
داستان در یک روستای دورافتاده اتفاق میافتد که با یک آفت مرموز و ویرانگر روبرو شده است. در این شرایط بحرانی، تام، کشاورزی دلسوز و مصمم، به دنبال راهی برای نجات خانواده و روستای خود میگردد.
رامبل نمیدانست چه اتفاقاتی قرار است برایش بیفتد. همهی اینها از زمانی شروع شد که به پریکنر، پایتخت امپراطوری رسید. حالا او درگیر دشمنهای جدیای شده بود. از دوستداران حکومت بگیر تا هیولاها و انتقامجویان باستانی. آیا رامبل به همراه دوستش جیمی میتواند از پس تمام این اتفاقات بر بیاید؟
زمینی را تصور کنید که با دنیای عجیب خارج از خود، هیچ آشنایی ندارد. حال اگر یک هیولا از آن جا به زمین بی همه کس بیاید و شروع کند به نابود کردن آن، اوضاع چگونه می شود؟ همراه باشید با قهرمانانی که قدرت مقابله با هیولا در توانشان نیست؛ اما تمام سعی خود را می کنند تا...
خلاصه: همه چیز از نواخته شدن فلوت شروع شد. زمانی که صدای آهنگینش در دنیا شنیده شد ، سایههای سیاه از دل تاریکی به بیرون راه پیدا کردن. عروسکهایی از جنس آدم که روحشان قربانی تاریکی شده بود، از دل چاه بیرون خزیدن. صدای جیغ کودکان آمیخته با ناله های مردان و شیوع زنان که همهشان قربانی تاریکی شدهان، تمام جهان را پر کرده است. باید فرار کرد! انگار کسی از دل تاریکی بیرون میآید؛ ماندن جایز نیست!
این رمان درحقیقت بخشی اندکی از زندگی ای است که تجربه کردم مجموعه رمان۷۷ آثار نوشته هایم ازدهه۸۰تابدین روز میباشد،آثارثبت شده میباشد،تقدیم به همه فرزندان ایران???♥️
بهعنوان یک دانشجوی نقشهبرداری، جک همیشه رویای پیدا کردن دروازهی گمشدهی اژدها و کاوش و ترسیم نقشهی جهانهای دوردست را در سر داشته است. توسعه قدرتهای جادویی و تبدیل شدن به یک جادوگر قدرتمند؟ ابداً. جادوگرها بیرحم و غیرانسانی هستند، از شهرهای عظیم آسمانی خود با یکدیگر جنگ میکنند و بیشتر انسانها را در بند نگه میدارند. جک نمیخواهد هیچ ارتباطی با آنها داشته باشد. اما وقتی او و مادر باستانشناسش دروازه را پیدا میکنند، توجه همان جادوگرانی را که همیشه سعی داشتند از آنها دوری کنند، به خود جلب میکنند. از این هم نگرانکنندهتر، جک شروع به توسعه قدرتهای جادویی در درون خود میکند، قدرتهایی که میتوانند با فرمانروایان بزرگ رقابت کنند. سرنوشت ممکن است فرصتی برای تغییر دنیا به او داده باشد. اما حاکمان جادوگر از تغییر خوششان نمیآید و وقتی تهدیدی را حس میکنند، قاتلان حرفهای خود را برای نابود کردن آن میفرستند. اگر جک نتواند قدرت دروازه و قدرتهای درونی خودش را آزاد کند، جهان برای همیشه در بند باقی خواهد ماند.