خواب یا بیدار تناسخ یا مرگ

خواب یا بیدار تناسخ یا مرگ

Imobito نویسنده : Imobito در حال تایپ

داستان های مشابه

کتاب «شیدا و شمس»، نویسنده: شبنم حکیم هاشمی، ........................... ...

در این‌جا قسمت بسیار کوتاهی از «قصه‌ی آناهیتا» را می‌خوانید ...

راجب زندگی یک دختر بدشانس و شکست خورده به اسم امیلی که روزی ...

یکروز که در حال خوابیدن بودم صدای کوچیکی از حیاط خونه میومد میدونستم میخاست منو بکشونه بیرون ولی من نمیرفتم پتو رو دور خودم کشیدم از ترس نمیدونستم چیکار کنم میخاستم بخوابم ولی نمیشد بزور هم که شده بود خودمو زدم بخاب داشت خابم میگرفت یه یچیزی رو احساس کردم حس کردم یکی داره منو خفه میکنه صدام در نمیومد بدنم تکون نمیخورد هرچی داد میزدم صدام نمیومد احساس کردم دارم میمیرم یهو همچی سیاه شد و انگار مرده بودم ولی بعد چن ساعت که بیدار شده بودم گفتم وای اینجا کجاست شاید تو یه دنیای دیگه بودم حس میکردم مردم شاید این یه خابه یا شاید تموم شده زندگیم ولی نه اشتباه میکردم من اون شب مرده بودم و تناسخ پیدا کرده بودم به یه دنیای تخیلی و جادویی من که عاشق جادو و این چیزا بودم تو زندگی قبلیم هروز مانگا میخوندم انیمه میدیدم و ارزو میکردم که وارد همچنین جایی بشم ولی بخش ترسناکش اینجا بود که همون چیزی که منو کشت توی این دنیا هم دنبالم میگشت وقتی اینو فهمیدم از ترس پاهام حرکت نمیکرد باز اون امده بود که منو بکشه وقتی توی اتاق توی یه جایی که حتی اسمشو نمیدونستم نشسته بودم صدای عجیبی شنیدم یکی داشت وارد خونه میشد باز اون یارو بود؟از ترس داد میزدم گریه میکردم نمیخاستم بمیرم اگه میمردم باز چیمیشد تناسخ پیدا میکردم یا کلا میمردم؟وقتی داشت وارد اتاق میشد من فقط نگاه میکردم هیچ کاری ازم برنمیومد با سرعت نزدیکم شد با چهره ای شیطانی که من حتی فکرشم نمیکردم بدنش مثل انسان نبود کاملا سیاه بود شمشیر بزرگ سفیدی رو درورد و مطمعنم میخاست منو بکشه وقتی شمشیر نزدیک بدنم شد یه نوری ظاهر شد یه انسان خیلی قوی شاید یه فرشته...نزاشت منو بکشه و از من محافظت کرد گفت دنبالم بیا داشتیم از در پشتی بیرون میرفتیم که با جادو یه دروازه ساخت که از اونجا منو به خونه خودش برد تمام چیزارو برام توضیح داد و گفت تو ب این دلیل به این دنیا تناسخ یافته ای که قدرتی بالاتر از اون شیطان بگیری و اونو شکست بدی توی زندگی قبلیم اون شیطان تمام خانوادم رو کشته بود من میخاستم انتقاممو ازش بگیرم هرجوری شده حتی اگه بمیرم
ازش اسمشو پرسیدم اسمش سلوتوس بود من هروز تمرین میکردم که قدرتم بیشتر شه سلوتوس بمن گفته بود که میتونی از یه روشی خیلی قدرتمند بشی ولی روشش خطرناک بود من باید با یه شیطان بالارتبه قرداد میبستم ولی برای بستن قرارداد باید من اونو شکست میدادم وگرنه اون بدن منو تسخیر میکرد من اولش نمیتونستم قبول کنم چون مطمعن بودم شکست میخورم ولی کم کم احساس کردم باید با اون شیطان مبارزع کنم و قراداد ببندم من هروز تمرین میکردم و قدرتمو بالاتر میبردم بعد یک سال من کامللا قوی تر شده بودم ولی من یه قدرت خیلی عجیب و ترسناک بدست اورده بودم یه هاله تاریکی دور من بود من یه قدرت تاریکی بدست اورده بودم سلوتوس به من گفته بود که این قدرت شیطانی عه من چجوری این قدرت رو بدست اوردم؟ ایا همش برنامه ریزی شده بود؟ من هیچی نمیدونستم از این قدرت ولی بدون شمشیر نمیتونستم ازش استفاده کنم من باید یه شمشیر خیلی قوی میساختم حتی قوی تر از شمشیر اون شیطان که میخاست منو بکشه بعد دوسال من کاملا به قدرتم مسلط شدم و میخاستم با اون شیطان مبارزع کنم و قرداد ببندم به سلوتوس گفتم و اون منو برد به یجای متروکه یجای تاریک و تقریبا ترسناک وقتی شیطان احظار شد تمام دیوار های اطرافم شکسته شد قدرتش خیلی فراتر از یه شیطان عادی بود...
ژانرها: تخیلی / ترسناک / ماجراجویی
تعداد فصل ها: 2 قسمت
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.