می‌دونی... وحشتناکه...!

می‌دونی... وحشتناکه...!

NegarMojiri نویسنده : NegarMojiri تمام شده

داستان های مشابه

مجاز واره جامعه ای که حیات و هویت مجازی دارد با افرادی که ...

دین (Dean) از سن 4 سالگی اش با سختی ها و مشکلات مختلف دست و پنجه ...

دلتنگی های یک مهاجر که در اوج دلتنگی تابلو یک کافه که شباهت ...

...آفازی. این چیزی بود که دکترها بهم گفتن. البته من بیشتر وقت‌ها آفاسی تلفظش می‌کنم. بهم گفتن مغزم دیگه نمی‌تونه درست با کلمات کنار بیاد. نمی‌دونم... شاید با هم دعواشون شده! شاید اون ضربه‌ای که من حتی نمی‌تونم به یاد بیارمش؛ باعث شده سبد کلمات از دست مغزم بیافته و همه چی پخش و پلا بشه! به هرحال که من بعد از اون ضربه؛ دیگه آدم سابق نشدم. دکترا گفتن سمت چپ مغزم به‌شدت آسیب دیده و برای همینه که دیگه نمی‌تونم درست حرف بزنم؛ حرف‌های بقیه رو راحت بفهمم، راه برم، با دست راستم کار کنم یا حتی یه لبخند تمیز قشنگ بزنم...
ژانرها: داستان کوتاه / درام / واقع‌گرایی
تعداد فصل ها: 2 قسمت
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.