مالیخولیا : مرگ مداوم | Constant death

نویسنده: adam_mamuli

این روزها حس میکنم توی یک گوی بزرگ گیر کردم، یک گوی بزرگ که جنسش مثل شیشه های رفلکسی می مونه! یعنی من بیرون رو میبینم، آدمها رو اتفاقات رو و خلاصه گذر زمان رو... اما کسی من رو نمی بینه!
حال عجیبیه... هم هستی و هم نیستی... و حالا دارم به این فکر میکنم که کدوم یکی من رو زودتر میکُشه؟! تنهایی!... یا تماشای آدمها؟!... تنها چیزی که واضحه اینه که هر لحظه دارم میمیرم... یک مرگ مداوم!!!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.