همتون میمیرید evil god : you will die too : احضار آزار    Ouija

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

۲۰ سال قبل
همهمه ضیافت خانوادگی عشقی
اجازه بدید ، اجازه بدید ...
افرادی که اعتقادی به این کار ندارند می تونند مکان را ترک کنند و یا عقبتر بنشینند !!
ولی در هر صورت سکوت را رعایت کنید ؛ لازم میدونم چند نکته را گوشزد کنم : لطفا لطفا لطفا به هیچ عنوان این کار را برای سرگرمی ، شوخی و یا کنجکاوی انجام ندهید ، به تنهایی انجام ندهید ، حتما یک شخص با تجربه همراهتان حضور داشته باشد ، پس از پایان مراسم از خروج مهمان مطمن شوید ، ترجیحا افرادی را که می شناسید دعوت کنید ، با پرسشهای موازی از راستگویی مهمان مطمن شوید ، و .... خوب سوالی نیست ؟ 
همگی به یکدیگر نگاه کردند و سوالی پرسیده نشد ، مرجان ادامه داد بسیار خوب شروع می کنیم ، لطفا انگشت سبابه دست چپ را که به قلب نزدیکتر است اینجا قرار دهید ، نه خیلی شل و نه خیلی سفت ، صلوات و فاتحه برای رفتگان بفرستید و اعضا شروع کردند به زمزمه در زیر لب ، مرجان گفت : سلام ، آیا کسی در اینجا هست ؟ (مکث) آیا کسی صدای ما را می شنود ؟ (مکث) لطفا مجددا صلوات و فاتحه بفرستید ، آیا جن یا روحی در این مکان هست که صدای ما را بشنود ؟ (مکث) پس از گذشت دقایقی در کمال ناباوری نعلبکی شروع به حرکت کردن کرد !!
سلام ، سلام ، و فلش روی نعلبکی به نرمی بر روی کلمه سلام لغزید ! 
برای افرادی که اولین بار این تجربه را شاهد بودند لحظات غریبی بود  ، آب در دهان افراد خشک شده بود و با ناباوری به یکدیگر می نگریستند ولی با دیدن قیافه مصمم مرجان تمرکزشان را بیشتر می کردند ..
شما جن هستید یا روح ؟ فلش روی نعلبکی به آرامی بر روی کلمه روح غلطید ! لطفا حضورت را در این مکان به ما ثابت کن ؟! و قاب عکس کوچکی در بوفه تزیینات به رو افتاد ! همه با وحشت به آن نگاه کردند و سپس به یکدیگر نگاهی کردند و باز هم نگاه ها به روی مرجان متمرکز شد . اسم شما چیست ؟ فلش روی نعلبکی به آرامی و به ترتیب بر روی حروف م ه ی الف لغزید . هنگام مرگ چند سال داشتید ؟ ۵ و ۶ اعدادی بودند که فلش نشان داد . علت مرگ شما چه بود ؟ س ر ط الف ن . ممنون که با ما صحبت کردید لطفا این مکان را ترک کنید ! لطفا برای او فاتحه و صلوات بفرستید و اعضا شروع به زمزمه در زیر لب کردند . آیا این مکان را ترک کردید ؟ و نعلبکی ثابت بود . قاسم داماد خانواده که داشت به سمت آشپزخانه می رفت با لحنی کنایه وار گفت : یعنی الان شما روح احضار کردید ؟ قبل از همه مامان اشی گفت : روح مادر قاسم آقا را احضار کنید ( که به تازگی درگذشته بود ) مرجان با کمی تردید گفت : چون به تازگی درگذشته است هنوز مکانش در جهان دیگر تثبیت نشده است ! ولی باشه انجام می دهیم ! اسم کاملشون چی بود ؟ و قاسم در حالی که مردد مانده بود با تعلل و تردید گفت : زهرا ایجادی ، روح خانم زهرا ایجادی اگر صدای ما را می شنوی ما به شما سلام می کنیم ( مکث ) و اضافه کرد هر چه روح در مکانهای بالاتری باشد برای رسیدن به ما زمان بیشتری لازم دارد ! و البته باید اجازه های لازم را دریافت کند و برای پاسخگویی به سوالاتی درباره جهان دیگر دارای محدودیتهایی هستند ، و دوباره تکرار کرد : روح خانم زهرا ایجادی اگر صدای ما را می شنوی به ما سلام کن ؟! اعضا همچنان فاتحه و صلوات می فرستادند . این بار قاسم هم با کمال تردید انگشتش را بر روی نعلبکی گذاشته بود ، رضا ، مژگان ، عباس ، سمیه ، سودابه و البته مرجان دوست خانوادگی اشان که مدیومی قوی بود نیز انگشتشان بر روی نعلبکی بود . دقایقی گذشت و ناگهان نیرویی قوی شروع کرد به چرخاندن نعلبکی ، این بار نعلبکی چنان با شدت بر روی صفحه احضار می چرخید که به هیچ وجه امکان نداشت افراد بتوانند با هماهنگی یکدیگر آن را به چنین حرکتی وادارند ، هر چند که چنان با سرعت می چرخید که گاهی انگشتان از تعقیب آن جا می ماندند ! بعدا مامان اشی گفت که مادر مرحومه قاسم در زندگی نیز زن نا آرامی بوده ! مرجان پرسید : آیا شما روح خانم زهرا ایجادی هستید ؟ و بالاخره نشانگر نعلبکی بر روی کلمه (بله) آرام گرفت ! لطفا حضورتان را در این مکان ثابت کنید ؟! درب رو به تراس باز شد و با شدت به دیوار کوبیده شد ، در حدی که نزدیک بود شیشه هایش بشکند !! همگی با وحشت و تعجب و البته ترس نگاهشان از درب تراس برداشته شد و به صفحه چشم دوختند . مرجان به قاسم گفت : اگر سوالی دارید بپرسید ! قاسم آب دهانش را قورت داد و من و من کنان پرسید : مادر حالت خوب است ؟ جایت راحت است ؟ مرجان گفت : لطفا یکی یکی سوالاتتان را بپرسید ، نعلبکی با قدرت زیاد چرخی دور صفحه زد و دوباره بر روی کلمه (بله) ایستاد ، قاسم پرسید : نگران بچه هایت هستی ؟ نعلبکی چرخی زد و دوباره بر روی کلمه (بله) ایستاد ! قاسم پرسید : کاری هست که ما اینجا برایت انجام دهیم ؟ نشانگر بر روی کلمه (صلوات) ایستاد ! قاسم در حالی که به وضوح گریه می کرد شروع کرد به صلوات فرستادن ، مرجان پرسید : قاسم آقا سوال دیگری ندارید ؟ قاسم که بغض گلویش را گرفته بود با حرکت دست اشاره کرد که سوالی ندارد و نعلبکی به حرکات دورانی و وحشی خود ادامه می داد . 
پدر رضا که داشت از کنار حضار رد می شد گفت : اینها بیخوده ... که رضا به پدرش گفت : بیا انگشتت رو روی نعلبکی بزار تا قدرتش را احساس کنی ! و پدر رضا با ترس واضحی به سمت دیگری رفت و تکرار می کرد که : اینها بیخوده ... ، کم کم فضای سالن در حال تغییر بود ، باد سردی از درب تراس که باز شده بود به درون می وزید و پرده ها را تکان می داد ، لوسترها نیز شروع به تکان خوردن کرده بودند ، و فضا کاملا سنگین شده بود در حدی که نفس کشیدن هم کمی سخت شده بود ، مرجان شروع کرد به صحبت کردن : روح خانم زهرا ایجادی ممنون که با ما صحبت کردید ، لطفا این مکان را ترک کنید ! اما گویی نعلبکی سر باز ایستادن نداشت ، مرجان دوباره تکرار کرد : روح خانم زهرا ایجادی لطفا این مکان را ترک کنید ؟! و ناگهان نعلبکی از حرکت ایستاد ! همگی نفسی از روی راحتی کشیدند . آیا روح یا جنی در این مکان حضور دارد ؟ و نعلبکی ثابت بود . 
مامان اشی گفت بسیار خوب شام حاضر است ، لطفا تشریف بیارید سر میز و افراد به سمت اتاق غذا خوری رفتند و آن شب احضار در ظاهر تمام شد ولی هیچ کدام از افراد حاضر نمی دانستند که این شروعی است بر آینده ای پر هراس که با آن روبرو خواهند شد و آن شب تا سالها در ذهن همگان که حاضر در آن جمع بودند باقی می ماند .
آیا آیندگانی خواهند بود که روح ما را احضار کنند ؟؟! چرا که در نهایت هممون می میریم ... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.