همتون میمیرید evil god : you will die too : تاخیر مرگ در قطار چرنوبیل ( بر گرفته از حادثه واقعی )

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

خانواده عشقی به منزل دخترشان مریم رسیدند و داشتند وارد می شدند تا هر چند نفر اتاقی را برای استراحت انتخاب کنند .
ساناز عروس کوچک خانواده به همسرش عباس گفت : من می ترسم بیا همین امشب به خانه امان در تهران برگردیم . عباس پاسخ داد : اما ممکن است بلیط قطار گیرمان نیاید . ولی ساناز باز هم اصرار کرد و آن زوج تصمیم گرفتند همان شب نیشابور را به مقصد تهران ترک کنند ، از همه خداحافظی کردند ، تاکسی گرفتند و خودشان را به ایستگاه راه آهن رساندند . عباس که ساکی بر شانه اش آویزان داشت با هر دستش چمدان بزرگ و چرخ داری را بر روی زمین می کشید و جلوتر از ساناز وارد سالن ایستگاه شد و به سمت صندلیها رفت تا وسایلش را آنجا بگذارد و وقتی برگشت تا به همسرش جهت حمل دو چمدان بزرگ دیگر کمک کند دید که آقایی قد بلند ، بسیار خوش چهره با موهای وز و بلند تا روی شانه ، ریشی بلند و مرتب با چشمانی به رنگ آبی کم رنگ یکی از چمدانهای همسرش را گرفته و در کنار ساناز به طرفش می آیند . ساناز گفت : ایشان همسرم هستند و با دست به عباس اشاره کرد و اضافه کرد : ایشان لطف کردند و جهت حمل چمدان از پله ها به من کمک کردند . جوان خوش تیپ دستش را به سمت عباس دراز کرد و گفت : حمید هستم ، به پشت سرش نگاه کرد و دست دیگرش را پشت کمر خانم جوانی که با فاصله کمی از او ایستاده بود گذاشت ، او را به جلو فرا خواند و اضافه کرد : و ایشان همسر خوشبخت من آتوسا هستند و لبخند زیبایی پهنای صورتش را پوشاند . عباس دست حمید را به گرمی فشرد و از او تشکر کرد و با آتوسا هم خوش و بش کرد و همگی بر روی صندلیهای ایستگاه قطار نشستند و سرگرم گفت و گو شدند . 
از صحبت ها معلوم شد که حمید دانشجوی ترم دوم رشته هنر و کارگردانی سینما در تهران است و برای اولین بار همسرش را جهت ماه عسل به تهران می برد تا محل کار و زندگی و درس خود را به او نشان بدهد . به وضوح شوق زندگی از چشمان نیلگونش فوران می کرد و از این که به او پیشنهاد بازیگری در فیلم داده اند در پوست خود نمی گنجید و احساس غرور می کرد . آتوسا همسرش که چهره معصوم و سرخ و سفیدی داشت چشمانش را به دهان همسرش دوخته بود و تک تک کلمات او را با گوش جان می بلعید . 
بلند گوی سالن اعلام کرد قطار مشهد به تهران تا ده دقیقه دیگر وارد ایستگاه می شود .
عباس اجازه خواست و بلند شد و به سمت باجه بلیط رفت ، متصدی باجه آقای رستمی که هم کلاسی دوران دبستانش بود را می شناخت ، منتظر ماند تا تلفنش تمام شود ، نگاهش به ساعت روی دیوار افتاد که چهار و چهار دقیقه بامداد را نشان می داد ، که ناگهان رستمی از روی صندلی اش بلند شد و صندلی چرخ داری که روی آن نشسته بود به عقب پرتاب شد و با صدای بلند گفت : فرار کرده ؟! یعنی چی که فرار کرده ؟! حالا باید چه کار کنیم ؟ دقایقی سکوت برقرار شد و سپس رستمی گفت : بله چشم و تلفن را قطع کرد . رنگش پریده بود و مبهوت مانده بود . 
عباس سرفه ای کرد و گفت : سلام هم کلاسی . رستمی که کاملا گیج بود چند ثانیه ای به او خیره شد و گویی تازه او را شناخته است گفت : به سلام آقای عشقی حال شما چطور است ؟ و شروع کرد به دنبال چیزی گشتن بر روی میزش . عباس گفت : ببخشید آقای رستمی برای تهران بلیط می خواستم . رستمی گفت : بلیط که نداریم ولی بزار قطار برسه اگر جا داشت سوارت می کنم . عباس گفت : دو نفر هستیم . رستمی پاسخ داد : باشه منتظر باش خبر میدم . و به اتاق دیگر رفت . عباس به جمع دوستانه برگشت و منتظر رسیدن قطار شدند . 
قطار سوت کشان وارد ایستگاه شد . بلند گوی سالن در حال اعلام وضعیت بود . حمید و آتوسا بلیطشان را نشان دادند و سوار قطار شدند . از رستمی خبری نبود ! عباس به مامور قطار گفت : جناب ما بلیط نداریم آیا امکان دارد سوار شویم ؟ مامور قطار گفت : فکر کنم جای خالی داشته باشیم بیاید بالا و عباس و ساناز از پله های قطار بالا رفتند .
در همان موقع سه ایستگاه جلوتر یعنی در ایستگاه ابومسلم باد شروع به وزیدن کرد و شدید تر شد و با برخورد تکه های چوب پرتاب شده توسط باد به ' کفش خط ' آنها را از زیر چرخ های قطار خارج کرده و ۵۱ واگن باری که حدود ۳۶ ساعت در ایستگاه ابومسلم متوقف بودند را بدون لوکوموتیو یک باره به روی ریل به سمت مشهد به حرکت در می آورد .
واگن های فراری که حالا در سراشیبی افتاده بودند هر لحظه بر سرعتشان افزوده می شد و تا دو ایستگاه بعد بدون هیچ مانعی به حرکت خود ادامه می دهند . در این واگن ها ۴ ماده اصلی پنبه ، گوگرد ، نفتا (سوخت هواپیما) و کود نیترات آمونیوم حمل می شد که در مجموع ۱۱ واگن خالی ، ۶ واگن بنزین ، ۱۰ واگن پنبه ، ۱۷ واگن گوگرد و ۷ واگن کود نیترات آمونیوم بود ، این در حالی است که واگن ها در مسیر کور قرار داشتند .
در تاریکی دم دمای صبح به سوزن بان ایستگاه دوم اطلاع می دهند که مسیر واگن های فراری را به ریل فرعی تغییر دهد ، همین که سوزن بان تلفن را که روی دیوار نصب بود را قطع می کند و قبل از این که کلید تغییر ریل را که روی میز بود بزند در اتاقک کوچک خود حضور چیزی را در پشت سرش احساس می کند ، بر می گردد تا پشت سرش را نگاه کند ، موجودی زشت با چشمانی قرمز و گود افتاده ، گوشهای دراز و با دو شاخ بر سرش را می بیند که در نزدیکی او ایستاده است و ترس قلبش را از کار می اندازد و با صورت به میز کار برخورد کرده و دستش تصادفا بر روی کلیدی می خورد که ریل را به خط اصلی می چرخاند و حالا واگن های فراری با سرعت هر چه تمامتر به سوی قطار مسافربری مشهد تهران حرکت می کردند . 
در قطار مشهد به تهران در کوپه رستوران صحبتهای دو زوج جوان تمامی نداشت ، تصمیم گرفتند کمی بخوابند . عباس و ساناز که جایی برایشان پیدا نشده بود تصمیم داشتند در رستوران تا مقصد بمانند و حمید و آتوسا تعارف می کردند که شما بروید در کوپه ما بخوابید و ما در رستوران می مانیم و این تعارفات دقایقی به درازا کشید ، آنقدر اصرار کردند که تقریبا عباس و ساناز داشتند راضی می شدند ولی در لحظه آخر از قبول دعوت سر باز زدند و حمید و آتوسا پس از خداحافظی دست در دست یکدیگر به جلو قطار رفتند ، به واگن دوم رسیدند ، وارد کوپه اشان شدند و خود را برای آخرین خوابشان آماده کردند .
هوا داشت روشن می شد ، دو قطار مسافربری و واگن های فراری هر لحظه به یکدیگر نزدیکتر می شدند و ... فاجعه اتفاق افتاد .
برخورد شدیدی میان دو قطار صورت گرفت و هر دو از ریل خارج شدند . در قطار مسافربری واگن ها به شدت به یکدیگر برخورد می کردند و چون مهره های دومینو یکی یکی از خط خارج می شدند و مسافران به این سو و آن سو پرتاب می شدند ، گرد و خاک زیادی بلند شد ، صدای داد و فریاد هم بلند شد ، هر کس به فکر نجات جانش بود ، گویی آخرالزمان مسافران بخت برگشته فرا رسیده بود ، دو سه واگن اول قطار مسافربری در آتش می سوخت و مسافران آن از جمله حمید و آتوسا از اولین افرادی بودند که به کلی در آتش سوخته بودند و شناسایی آنان امکان پذیر نبود .
حریق در واگن های فراری هم داشت بیشتر و بیشتر می شد که نیروهای آتش نشانی از مراکز مختلف خود را به محل حادثه می رسانند و در کنار سایر عوامل امدادی بدون تشخیص منشا اصلی و نوع مواد در حال احتراق به روشهای معمولی و استفاده از آب شروع به اطفای حریق می کنند . عملیات اطفا به خوبی پیش می رفت و در ساعت ۹ صبح از سوی مدیر عامل سازمان آتش نشانی و فرمانده عملیات اعلام می شود که حریق مهار شده است . 
از واگن ها بخار به هوا می رفت و به نظر می رسید این بخار مربوط به آب ریخته شده روی آتش است . 
پس از خاموش شدن آتش عوامل حاضر در صحنه ، عملیات را پایان یافته تلقی کردند و تدابیر امنیتی ایجاد شده در محل برداشته می شود . 
مردم محلی و مسولان برای تماشا و تشکر از خدمات افراد مشارکت کننده در عملیات به محل واگن ها نزدیک شدند و در ساعت ۹/۳۷ دقیقه صبح مواد داخل واگنها که پس از برخورد آرایش واگن ها به هم خورده و در هم تنیده شده بودند پس از ۵ ساعت موجب انفجاری سهمگین می شوند . 
و فاجعه ای دیگر اتفاق می افتد و بحرانی بزرگ را رقم می زند .
انفجاری بسیار مهیب منطقه را ویران می کند .
صدای انفجار در شهرهای مختلف شنیده می شود .
در مشهد یعنی ۹۰ کیلومتری محل حادثه زلزله ۵/۳ ریشتری ثبت می شود .
منطقه را بحران فرا گرفت .
در محل انفجار گودالی عمیق ایجاد شد و آتش بسیاری از افراد را سوزاند ، چندین روستا بین ۳۰ تا ۱۰۰ درصد تخریب شدند و دو روستای کریم آباد و هاشم آباد دهنو در نیشابور دچار ۹۰ تا ۱۰۰ درصد خسارت شدند .
قطعات واگن ها  از جمله چرخ های بسیار سنگین تا فاصله دویست متری محل حادثه پرتاب شده بودند ، ساختمان ایستگاه راه آهن و تعدادی از منازل روستای نزدیک محل آسیب دیدند و تا شعاع ۲۰ کیلومتری محل سانحه موج انفجار صدماتی به دیوارهای منازل روستاییان وارد کرد .
ابری سیاه و بزرگ بر بالای منطقه شکل گرفته بود و چشمی بزرگ و سیاه را به وضوح به رخ می کشید .
حدود ۴۵۰ نفر زخمی شدند و بیشتر از ۳۰۰ نفر از افرادی که نزدیک محل سانحه بودند از جمله آتش نشانان ، مسولان ، فرماندار و مردم به طرز فجیعی کشته شدند به نحوی که شناسایی برخی از آن ها امکان پذیر نبود .
گروه های امداد و نجات که هنوز مشغول خدمات به آسیب دیدگان زلزله بم بودند به نیشابور اعزام شدند .
ابتدا همه فکر می کردند حادثه عمدی و ناشی از خرابکاری است ، اما در بررسی به عمل آمده از سوی کمیسیون فنی بررسی سوانح راه آهن این احتمال رد شد و در نهایت علت فرار واگن ها این چنین اعلام شد : یک : نبستن ترمز دستی به طور صحیح و عدم دقت کافی در این زمینه . دو : سهل انگاری در خصوص سوار کردن کفش خط و عدم نظارت دقیق از سوی رییس قطار . سه : شیب تند و غیر استاندارد راه آهن .
به گونه ای که اگر ترمز دستی ها درست بسته می شدند و کفش خط ها درست کار گذاشته می شدند با نیروی حداقل دو لوکوموتیو واگن ها بیشتر از ۲ متر جابه جا نمی شدند ! 
یکی از فرماندهان امداد ایران اعلام کرد که صاحبان محموله از افشای نوع محموله ، هم در بارنامه و هم پس از آن خودداری کرده اند !!
پس از این حادثه که بزرگترین حادثه ریلی ایران بوده به گفته منابع محلی تا سالها در مناطق اطراف انفجار کودکان ناقص الخلقه به دنیا آمدند و پوشش گیاهی منطقه و ثمر دهی درختان به کلی تغییر کرد .
عباس و ساناز که در میان مصدومان بودند جهت مداوا به تهران اعزام شدند و به طرز معجزه آسایی مرگ را به تاخیر انداختند .
××××××××××××××××××××××××××
پی نوشت :
۱ _ تصادف واگنهای فراری با یک لوکوموتیو متوقف در ایستگاه راه آهن خیام بوده است .
۲_ حادثه در ۲۹ بهمن سال ۱۳۸۲ اتفاق افتاده است .
۳_ حادثه در نزدیکی ایستگاه خیام در ۱۷ کیلومتری نیشابور به سمت مشهد رخ داد که در آن ۳۵۲ نفر کشته و ۴۶۹ نفر زخمی شدند که برخی از تلفات حتی در ۲۰ کیلومتری انفجار بود .
۴_ در مکان تصادف و لوکوموتیوی که واگنهای فراری با آن تصادف کردند جهت روایت داستانی تغییر داده شده است .
@ این فصل به قربانیان و بازماندگان آن فاجعه تقدیم می گردد . 
روحشان شاد ...




دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.