همتون میمیرید evil god : you will die too : یاغی باغی ؛ جشن

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

سر و صدا در حیاط بالا گرفت .
یاغی ها که متوجه شده بودند ، دو نفر از آن ها موفق به فرار نشده اند ، دوباره به داخل محوطه برگشته بودند و توجه محافظان را به خود جلب کرده بودند .
حالا تعقیب و گریزی در میان درختان و بوته ها ی محوطه در حال انجام بود .
دو نفر از محافظان سعی داشتند به داخل ساختمان برگردند تا به لی کمک کنند ، ولی در مقابل درب ورودی ، سه یاغی راه آنان را بستند و با یکدیگر درگیر شده و مبارزه ای تن به تن شکل گرفته بود .
محافظ دیگری اسلحه به دست در محوطه پیش می رفت ، که ناگهان یاغی ای را دید که سرش را از پشت حوض گرد و بزرگ محوطه بالا آورد و پرسید : چوچوب طلا ، نخود میخوری ؟!
شلیک کرد ، بهروز سرش را دزدید و فریاد  زد : سوخته می خوری !؟
ستاره ای فلزی از پشت درختان به سوی آن محافظ پرتاب شد و در پشتش فرو رفت .
جنگ در محوطه باغ هتل به سختی ادامه داشت .
استاد به سرعت از پشت مبل برخاست و ستاره ای فلزی به سوی لی پرتاب کرد !
بروس لی خودش را کنار کشید و ستاره در درب چوبی فرو رفت .
لی با پرشی بلند به سوی مبل پرید !
هنوز در هوا بود که ناگهان جان داش از پشت پرده بیرون پرید و با پا ضربه ای به او وارد کرد !
بروس لی به سوی دیگر پرتاب شد و بر روی میز کنار اتاق و تمام لوازم آن افتاد ، 
میز شکست و لوازم روی آن بر زمین ریخت ،
لی از جا برخاست و دستی بر لباس هایش کشید ، دو عدد از پایه های میز شکسته شده را از جا در آورد و آن ها را به هم کوبید .
استاد نانچی کو را از پشتش بیرون کشید و به سوی او حمله ور شد !
جان داش هم نانچی کو را بیرون کشید و شروع به مبارزه با لی کرد !
بروس لی بر روی مبل پرید و با دو تکه چوبی که در دست داشت ، جلو ضربات آن ها را می گرفت .
در لحظه ای مناسب با پا ضربه ای به نیمچه استاد زد و او را به سوی دیگری پرتاب کرد .
ضربه چوبی به بدن جان داش وارد کرد ، و مبارزه نا برابر آن ها به سختی ادامه داشت .
در سویی دیگر درون محوطه ، شلیک های هر از گاه و مبارزات تن به تن ادامه داشت .
یاسر نیم جون و احمد کاپوت در حال مبارزه تن به تن با محافظان بودند که یاسر با پا ضربه ای به یکی از محافظان زد ، که باعث شد ، محافظ کمی دور تر بر زمین بیفتد ، و محافظ در همان حالتی که بر روی زمین افتاده بود ، اسلحه خود را بیرون کشید و به سوی یاسر شلیک کرد !
گلوله به سینه نیم جون خورد و او را نقش بر زمین کرد .
رضا سنگین خودش را به روی محافظ پرتاب کرد و با او گلاویز شد .
کم کم محافظان خود را به ساختمان نزدیک می کردند و قصد داشتند در کنار یکدیگر جمع شوند و به کمک لی بروند .
داخل ساختمان بروس لی با اعتماد به نفس کامل در حال مبارزه با یاغی ها بود .
جان داش و استاد که متوجه شده بودند قادر به شکست دادن لی نیستند ، قصد خروج از اتاق و ساختمان را داشتتند ، ولی لی جلو درب ایستاده بود و راه خروج را بسته بود !
در این هنگام نیمچه استاد به سوی پنجره دوید و خودش را با شکستن پنجره به داخل حیاط انداخت !
جان داش ستاره ای فلزی به سوی لی پرتاب کرد و او هم از پنجره به بیرون شیرجه زد !
شلمان و احمد کاپوت ، یاسر نیم جون را با حالتی نیمه جان از نردبان طنابی آویخته بر دیوار بالا کشیده بودند که استاد و جان داش نیز خودشان را به دیوار رسانده و همگی گروه یاغی از باغ بیرون رفتند .
دکتر الکی پشت فرمان یکی از ماشین ها نشست و بهروز دیوانه هم ماشین دیگر را می راند .
احمد کاپوت با پارچه ای روی زخم گلوله یاسر را فشار می داد که متوجه شدند ، دو ماشین در تعقیب آن ها هستند .
سرعت خود را بیشتر کردند و تعقیب و گریزی خیابانی در خیابان های خلوت و شب هنگام شهر باکو شروع شد .
هر از گاهی از سوی ماشین های محافظان بروس لی به سمت آن ها شلیک می شد ، ولی با دست فرمان فوق العاده بهروز و دکتر ، توانستند ماشین های محافظان را در شهر گم کرده و خودشان را به محل اقامتشان رساندند .
فردای آن روز به کشور خود بر گشتند و از این که توانسته بودند عملیات را با موفقیت به انجام برسانند ، خوشحال بودند .
عصر آن روز یاسر نیم جون در زیر تیغ دکتر صادقی بود و از مرگ حتمی نجات یافت !
دو روز بعد در باغ ، یاسر نیم جون که شانه و سینه اش باند پیچی بود ، با یک دست در حال رقصیدن بود و همگی دست می زدند و جشن گرفته بودند .
رضا با بطری های نوشیدنی وارد شد و جان داش ظرف های پلو را پر کرد ، دکتر الکی با سیخ های جوجه کباب وارد اتاق شد ، در حالی که بهروز دیوانه با شوق فریاد می کشید : سوخته می خورم !
 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.