همتون میمیرید evil god : you will die too : کشتی دیفن باخیا

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

ستاره ها در آسمان تلو تلو می خوردند و کم کم ، کم نور می شدند .
سلمان در کف قایق دراز کشیده بود و نگاهشان می کرد .
هوا داشت روشن می شد و آن ها با فاصله از مرز آبی ، در آب های بین المللی توقف کرده و ساعت ها بود که انتظار می کشیدند .
به نظر می رسید کشتی ( دیفن باخیا ) ساعت ها تاخیر داشت ، کشتی ای که قرار بود با گذشتن از کانال سوئز ، آن ها را در میانه راه سوار کرده و به بندری در کشور ایتالیا برساند ، ولی با خاموش کردن رادار های مکان یاب خود ، حالا گویی در دریا گم شده است !
سلمان به این فکر می کرد که شاید او برای این زندگی ساخته نشده است ! و یا شاید این زندگی ، برای زندگی کردن درست نشده است !
هر چه بود حتما می شد زندگی بهتری را تجربه کرد !
چرا واقعا زندگی کردن این همه سخت است ؟!
چرا انسان ها از لحظه تولد رنج می کشند تا مرگ ؟!
چرا مرگ این همه درد آور است ؟!
چرا هیچ کس به حق خود قانع نیست ؟! و از آن چه دارد خشنود نیست ؟!
چرا مردم آرزو های یکدیگر را بر باد می دهند ؟!
بوق گوش خراش کشتی دیفن باخیا ، رشته افکار سلمان را از هم گسیخت و او بر پاهای خود ایستاد .
کشتی در حالی که سرعتش را کم می کرد به آن ها نزدیک می شد و سلمان نقاشی بزرگی از چند برگ گل دیفن باخیا را بر بدنه آن می دید .
بی اختیار دستانش را برای کشتی تکان داد و بلافاصله چند نفر دیگر هم به او پیوستند و شروع به تکان دادن دست برای کشتی دیفن باخیا کردند .
موتور قایق تندرو روشن شد تا به کشتی نزدیک شوند ، اما در این هنگام از سوی افراد مسلحی که بر بالای کشتی بزرگ بودند ، به سوی آن ها شلیک شد !
چند نفر در کنار سلمان ، زخمی بر کف قایق افتادند و سلمان نا خود آگاه به درون دریا شیرجه زد !
چند نفر دیگر هم به درون دریا پریدند و قایق سعی داشت دور بزند تا از کشتی دور شود .
رگبار گلوله ها بر موتور قایق تندرو برخورد کرد و باعث آتش گرفتن آن شد و به سرعت انفجاری بزرگ قایق تندرو را منفجر کرد و تکه های آن به هر طرف پرتاب شد ، در حالی که مردم به درون آب می پریدند .
سلمان سعی داشت تعادلش را بر روی آب مواج حفظ کند ، در حالی که در اطرافش تعدادی از هم سفرانش را می دید که بی جان بر روی آب غوطه می خورند ! و زخمی هایی آه و ناله می کردند .
دقایقی طول کشید تا تور طنابی بزرگی از بدنه کشتی به پایین آویزان شد و افراد مسلح به آنان اشاره می کردند که به سوی کشتی شنا کنند !
راهی دیگر وجود نداشت !
سلمان شنا کرد و خود را به طنابها رساند و از آن بالا رفت .
به لبه کشتی که رسید ، دو نفر او را گرفتند و دو زانو بر کف کشتی نشاندند و دست هایش را از پشت بستند .
فقط ۱۱ نفر از مسافران قایق تندرو به بالای کشتی رسیده و زنده مانده بودند .
دیفن باخیا شروع به حرکت کرد و بر سرعتش اضافه می کرد ، در حالی که هنوز تعدادی از افراد زخمی ، درون دریا جا مانده بودند .
با لباس های خیس و وحشت زده ، دو زانو بر عرشه کشتی نشسته بودند و افراد مسلح ، کنترل کشتی را در دست داشتند .
کم کم متوجه شدند که دزدان دریایی ، کشتی دیفن باخیا را ربوده اند !
و دلیل خاموش کردن رادارها و تاخیر کشتی نیز همین بوده است !
حالا کور سوی روشنی که از آینده خود می دیدند ، به سرابی تبدیل شده بود و بی دفاع ، اسیر دزدان دریایی شده بودند !
آن ها را به طبقه زیرین هدایت کردند و در کنار حدود بیست نفر از ملوانان زندانی کشتی ، حبس کردند !
جو وحشت و اضطراب ، حکم فرما بود و زمان به سختی برای آنان می گذشت .
فردای آن روز سلمان متوجه شد که کشتی سرعت خود را کم کرده و متوقف شده است ، صدای سر و صدا از عرشه کشتی به گوش می رسید و همین طور صدای هلیکوپتری نیز به گوش رسید و دقایقی بعد سکوت حکم فرما شد .
دقایقی سخت گذشت ، تا این که درب اتاق آن ها باز شد و نیروهای مسلحی وارد شدند و آن ها را به عرشه بردند ، 
گویا مبادله ای صورت گرفته بود و دزدان با هلیکوپتر ، کشتی دیفن باخیا را ترک کرده بودند و حالا کشتی در کنترل پلیس مسلح ایتالیا بود !
سلمان باری دیگر بوی آزادی را استشمام می کرد و خوشحال از این آزادی ، نگران آینده خود بود .
ملوانان کشتی به سر کار خود برگشتند و کشتی شروع به حرکت کرد .
چند ساعت بعد ، قایق هایی به کشتی نزدیک شدند و سلمان و هم سفرانش را به خشکی بردند و این گونه بود که سلمان ، پا بر خاک اروپا گذاشت !
آن ها را به اردوگاه پناهندگان برده و لباس و غذا دادند و بازجویی شدند .
دو هفته زمان گذشت تا با هماهنگی های به عمل آمده ، سلمان توانست به کشور آلمان پناهنده شده و خودش را به پسر خاله اش در آلمان برساند .
او اکنون در حال فرا گرفتن زبان آلمانی است و قصد دارد به تحصیل خود ادامه دهد و به دنبال کار می گردد .
شاید بتواند زندگی را آن گونه که می خواهد ادامه دهد و بقیه عمر خود را با رضایت قلبی بگذراند .
هر چند که تجربه هایی را که کسب کرده بود ، همیشه در خاطر داشت ،
و او آرزویی جز خوشبختی انسان ها نداشت .

**

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.