بازی شطرنج : پارت 2
1
13
0
2
+مامان،بابا من دارم با شروین میرم کاری ندارین؟؟
مامان لبخندی زد و گفت:
_برو مامان خدا به همراهت
بابا هم خداحافظی کرد بعد رفتم .
با دیدن ماشین شروین سریع رفتم سمتش......
بعد از کلی بازی تو شهربازی بالاخره برگشتیم
_میگم مارا نظرت درباره ی یه سفر چیه؟
مشکوک نگاهش کردم:
+اون وقت چرا بریم سفر.
_همینطوری انقدر تو تهران گشتیم مردیم دیگه
_اممم نمیدونم اگه مامانم اجازه بده چرا که نه
لبخندی زد و گفت:
+پدر مادرت از قبل راضی شدن
با بهت پرسیدم:چطوری
غرور مندانه خندید:
_منو دست کم گرفتی ها
خندیدم و بعد از ماشین پیاده شدم با دست خداحافظی کردم و وارد خونه شدم.
_خوشگل ترین عضو خانواده اومده هااا
مامان با لبخند لپمو کشید و گفت:
+تو چرا انقدر شیطونی خوش گذشت
_مامان سواله میپرسی معلومه که اره
لبخند شیرینی زد و گفت:
+دوتا خبر خوب دارم برات احتمالا یکیشونو میدونی.
_مامان منظورت مسافرته
+اره یکیشون اینه اما خبر دوم اینه که بعد از مسافرت مامان بابای شروین میان که این دبه ترشی رو از خونه ببرن.....
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳