تارنو سیتی : فصل6سولیون

نویسنده: www_Nobaghi

الان ساعت 5 عصره و من از وقتی که از خواب بیدار شدم به همراه نوتی و تونی و مینی 3200یه گشتی تو کلبه 1000 طبقه زدیم.هر طبقه اینقدر بزرگ بود که ما تو 9 ساعت فقط تونستیم 3 طبقه رو ببینیم.

طبقه هایی که دیدیم طبقه های تشکیل دهنده کارخونه بودند یعنی طبقه های 951.952.953.هنوز کلی جاهای دیگه مونده که من هنوز ندیدم .

ازکارخونه بگم براتون . عجب جایی بود توش کلی اختراع عجیب و غریب و جالب دقیقا مثل نقشه من به تولید انبوه میرسیدند و در انبار انجمن شات جمع آوری میشدند تا وقتی جمعیت زیاد شد بین همه افراد تقسیم بشه.یکی از اختزاعات ساعتی بود که میشد باهاش 24 ساعت گذشته و 24 ساعت آینده رو ببینی یکی دیگه هم تقویمی که رو هر روزش دست بزاری خاطره اون روز مثل فیلم جلوت پخش میشه.یا فلاسکی که وقتی توش آب میریختی هر نوشیدنی ای که دلت میخوادو بهت تحویل میده.اصلا هرجارو نگاه میکردم یاد داستان های هری پاتر میفتادم.

در یخچال نقلی اتاقمو باز میکنم تا یه چیزی به عنوان ناهار بخورم از صبح هیچی نخوردم فکر کنم معدم کلی بدوبیراه بهم گفته.نگاهی به سرتاپای یخچال میندازم،هیچی به جز یه بطری کوچیک دلستر،یه ساندویچ ژامبون مرغ،یه پاکت پر توپک های رنگاوارنگ و یه مگس یخ زده چیز دیگه ای تو یخچال نبود.

پاکت توپک های رنگی رنگیو انتخاب میکنم با اینکه نمیدونم چیه ولی به نظر چیز خموشمزه ای میاد،روش نوشته قدرت توپکی؟!روی مبل تک نفره کنار تختم میشینم اما مثل اینکه یادم میره دلسترو از توی یخچال بردارم دوباره پامیشم و دلستر رو هم برمیدارم و روی میز روبروم میزارم.پاکت توپک هارو باز میکنم و یک توپک سبز رنگ درون دهنم میندازم.

آروم شروع به جویدن میکنم اما مزه خاصی حس نمیکنم کمی تندتر میجوم وهی تند تروتندتروتندتر وبالاخره مزه ای حس میکنم.یک طعم فوق العاده نه یک ذره بد مزست.اوه حالم بد شد مزه استفراغ میده حس میکنم دارم گنده میشم دستام سبز شده و غول پیکر سریع دلسترو سر میکشم تا همراه با اون توپکو قورت میدم و دوباره به حالت اول برمیگردم.واقعا چیز مزخرفی بود. پاکت قدرت توپکیو برمیدارم و به سمت یخچال میرم تا حداقل ساندویچ ژامبون مرغ رو بخورم اما تا دستمو روی دستیگیره یخچال قرار میدم صدای در اتاقمو میشنوم.

***

بعد از شنیدن صحبت های مدیر کلبه آقای واسولی که به اتاقم اومده بود خیلی گیج شدم یک چیزایی میگفت که برام خیلی عجیب بود مثلا میگفت اون مرد سبزپوش که تو کتابخونه بهم حمله کرده بود عضو گروهیه به اسم سولیون یا بهتره بگم انجمن سولیون.

از قرن ها پیش انجمن شات و سولیون باهم درگیری داشتن

اونم فقط سر یک گردنبند.البته نه هر گردنبندیا این گردنبد فرق میکنه.میشه باهاش یک روحو از دنیای ارواح به این دنیا انتقال داد البته فقط به مدت بیست و چهار ساعت.اگه بخوان روحو کامل تو این دنیا نگه دارند به نقشه منم نیاز دارن برا همین همش دنبال این نقشه بودن.

سولیون ها دنبال اینن که رئیسشون همارتینو به این دنیا انتقال بدن واگه رئیسشون به این دنیا انتقال پیدا کنه نابودی

انجمن شات حتمیه!!!

این همه حرف رو زد که فقط بگه 2.3روز پیش گردنبند از شات دزدیده شده و حالا من و یک تیم 10 نفره باید گردنبندو پس بگیریم.اعضای این تیم عبارت اند از:{نویسنده:ببخشید یکم رسمی شد ولی کلمه ای هم وزنش پیدا نکردم}

تونی و نوتی،یک آشپز به اسم ذاروار، یک راننده،یک پزشک و 5نفر از اعضای تیم نظامی انجمن شات.

قراره هفته بعد راه بیفتیم.تا قرارگاه سولیون 3روز راهه.

***

امروز روز حرکته.....





****************************************************************************************************************************

سخنی از نویسنده:سلام با مراجعه به این آدرس تصویر مربوط به این فصلو مشاهده کنید:به بخش پیام های خودم مراجعه کنید آدرس اینجا عمل نمیکنه:))   https://sites.google.com/view/tarnociti/صفحه-اصلی?authuser=0
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.