حکایات مکافات : الاغ عینکی

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

یکی بود ، یکی نبود ...
روزی ، روزگارانی ، در زمان های دور ...
مردی روستایی بود که الاغی داشت و جهت بار کشی از آن استفاده می کرد که خوراک غالبش بیده یونجه بود .
تا این که فصلی باران نبارید و اوضاع مالی مرد روستایی خراب شد .
و از آن پس جز کاه ، نمی توانست چیز دیگری جهت خوراک الاغ در آخور وی ریزد .
ولی الاغ که به خوردن بیده عادت کرده بود و کاه ها را نمی خورد ، هر روز لاغر تر و نحیف تر می شد ، تا اینکه بر زمین نشست .
مرد روستایی که از مردن قریب الوقوع الاغش بسیار ناراحت بود ، در این مدت خود کیسه های بزرگ کاه و دیگر چیز ها را بر پشت می کشید و از سر زمین تا خانه حمل می کرد .
تا این که یک روز که کیسه ای بزرگ بر پشت می کشید ، در حال برگشت به خانه تکه ای طلق سبز رنگ بر زمین یافت !
 با دیدن آن فکری بر سرش گذشت ، خم شد و آن را برداشت .
به خانه که رسید طلق را شست و برش داد ، و با سیم و نخ ، عینکی از آن ساخت و بر چشم الاغ نهاد !
الاغ که حالا همه چیز را به رنگ سبز می دید ! کاه ها را هم سبز دید و به گمان این که بیده یونجه است ، شروع به خوردن کرد ! و از مرگ نجات یافت .
مرد روستایی که ترفند خود را کار ساز دید ، بسیار خوشحال گردید و خدایش را سپاس گذاشت .
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.