جزوه عشق : وحشت عشق
1
25
2
67
آید آن روز که من فاش کنم سر درون
غم وصلت بکنم از دل و کاشانه برون
آید آن روز که شاهد شوی دیوانگی ام
تو بپرس در دل شب قیمت این عاشقی ام
تا که زین سوز عظیمم خبرت داد دلم
به دل آرامی و مهرت حذرت داد دلم
گر کنون این دست عقلم خفته است
از هراس مردم بی پیشه و نا پخته است
فکر این نیست عشقم در زمینت جا نگیرد
ترسم از عشقی فزون است در ضمیرت جا نگیرد
**