جزوه عشق : آواره شب

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

ز چشم خیره بر در نشسته
که بوم بر طاق ابرویش نشسته

دگر خسته شدم بالا پریدم
تو را دیدم به آغوشم نشسته

خیالت بود بر تک ستاره
که چشمک می زد و تنها نشسته

تو را گفتم مگر دردی به دل هست
که زانو در بغل با غم نشسته

تو هم چشمک زدی اما نه خندان
بگفتی کشتیت بر گل نشسته

که نامه می برد از تو به دلدار
بگفتی منتظر بر در نشسته

بگفتم عاقبت بینی رخش را
بیاید لحظه با هم نشسته

بگفتی هر نفس رنجی عظیم است
که او تنها به خود در گل نشسته

بگفتم مرده را نامه دهی تو
به دنبال جواب این جا نشسته

به سختی چشمکی دیگر زدی تو
ز چشمانی که غم دنیا نشسته

بگفتی پاسخت حالا ستاندی
دگر ره شو چرا این جا نشسته

خجل گشتم من و دیگر نگفتم
که در هر شادی ام غم ها نشسته

دگر حرفی نبود تا من بگویم
به این دریا دل با من نشسته

بگویم عشق او مثل حباب است
بگویم ساحلم موجم نشسته

بگویم عاشقی عاشق ترینم
بگویم خنده ام ماتم نشسته

بگویم عشق را بازی گرفتند
بگویم رنگ بر آدم نشسته

بگویم فکر او خوابم بریده
بگویم شادی ام بی من نشسته

بگویم عشق هم یک بچه بازیست
بگویم یار را نفرین نشسته

دگر حرفی نبود تا من بگویم
دگر عشقی نبود با ما نشسته

**
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.