جزوه عشق : دیگر بس است

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

گم گشته وادی دنیا منم
رو سیه در خاص و عام تنها منم

بد کلافی گشته ام اکنون اسیر
ره نما تا ره شوم کوه غمم

هیچ کس نگشاید دری به رویم
هیچ کسی نمی داند سر دلم

خواهم که فریاد کنم بر شهر شب
برخیز و ببین که چه تنگ است دلم

دیگر ندارد خون من رنگی به رو
پس بشورم من بر این درد و غمم

گریه تنهایم گذاشت بی من برفت
مانده ام من چه کنم دشت غمم

نه یاری نه دلبری نه هم دمی
من همه بد سیرتی پس چه کنم

دیگر بس است دنیا دگر پایان بده
تا کی رود از پی هم روز و شبم

این چرخش بیهوده ات دیگر چرا
لااقل بنشین کمی تو در برم

آید آن روزی که چرخی بر فلک
بی شرر یا بی طمع با هم زنیم

گر که اینم آرزو شد جامه تن
بر هم عشقی در جهان با هم زنیم

**
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.