همیشه دوست داشتم داستان بلند بنویسم اما لذتی که در داستان کوتاه وجود داره در داستان بلند نیست . چون حس غافلگیری در داستان کوتاه شدیدا نسبت به داستان بلند بیشتر است .
((خوب زدیش زک درست وسط دنده هاش ، عالی بود )) بابی این را گفت و بر اثر فشار دستبندها ناله ای کرد .
زک که زانوهایش به میله ها فشرده شده بود نالید : (( چی میگی، من زدمش؟ من سعی کردم جلوی تورو بگیرم !))
افسر توی آینه ی اتومبیل نگاه کرد و گفت : (( هی رفیق اون پشت داری با کی حرف میزنی؟ )