من برگشتم ایران : #پارت سه

نویسنده: zahra1385far


برای من سخت ترین چیز اینه که سعی کنم کسی از حضور من در این کشور با خبر نشه ... 
 یک پسر جوان بیست و شش ساله که تو حیطه موسیقی واسه خودش کسی شده ، ولی این با عقاید خانوادگی که داره جور در نمیاد ؛ یعنی خانوادش نباید سراغی ازش می‌گرفتن ؟... 
 ✓ نویسنده: شاید زیادی دارم مبهم مینویسم ، اما این برای شروع یک رمان خوب نیاز است ، تا شخصیت را برای خوانندگان بشگافیم . هر چند شما این شخصیت رمان را می شناسید؛ اما در این رمان شخصیتی که شما میشناسید با یک زندگی جدا از زندگی خود در دنیای واقعی است ... یعنی همان بیرون از دنیای واقعی. 
 کلاهم را روی سرم صاف می‌کنم و دسته چمدانم را می‌کشم و به بیرون از فرودگاه قدم برمی‌دارم. 
شما به یک نگاه اعتقاد دارید یک نگاه که انگار از همان اول برای شما آشناست ، مثل نگاه آن دختر که کنار کیشه بلیط وایساده بود هی به اطراف می‌چرخید و دنبال کسی می‌گشت برای من آشنا می‌زد ؛ و من را یاد یک نگاه قدیمی می‌انداخت ، همان نگاه که حرف ها و رفتارهایش همیشه با من در رابطه با هدفی که داشتم امید میداد ... همان نگاه که که همیشه با من حرف هایی ناگفته داشت ... 


 ... ادامه دارد ... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.