آخرین ملاقات‌بامامانم : عنوان

نویسنده: mia395884

#آخرین‌ملاقات‌منو‌مامانم
#پارت_2
.
تو همین فکرا بودم ک
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ .ماما‌ن. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌  ‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 
پشمکو گرفتم و با خوشحالی رفتم پیش سحر.
خشکم زد، پشمک از دستم افتاد و نفسم بند اومده بود.
صدای جیغ خب صدای جیغ سحر بود! سوار ماشین بود و داشت گریه و جیغ میزد مامان کمکم کن! دنیا برام سیاه شد تاریک تاریک تاریک خیلی تاریک!
+ مامانننن تروخدا تروخدا کمکم کن مامانن
_س س سحررررر خانوم اقا تروخدا ب پلیس زنگ بزنین سحرررر
افتادم رو زمینو گریه کردم شدید طوری که عربده بزنم و صدا پیچیده بود همه دورم جمع شده بودند تو حین گریه بودم که یاد یچیزی افتادم
_ ببینم پل پلاک پلاکشو برداشتید؟ پلاکک؟
یه پیرمردی از اون ور داد زد : من ورشداشتم نگران نباش
هه مگه میشه؟ مگه میشه؟ ها مگه میشه نگران سحر نباشم؟
از رو زمین بلند شدمو کشون کشون خودمو
به دفتر پلیس رسوندن.
-خب خانوم شما گفتین ک دخترتونو پیش یه اقایی گذاشتین ک نمیشناختید؟
با خجالتو و پشیمونی سرم ب نشونه ی بله تکون دادم
-خب بخوام بگم تقصیر کار خودتونین
میدونم میدونم میدونمم اینا رو میدونستم چیزایی که میخوام بدونم دخترمه!
+اره راا خودمم میدونم اما الان وقت اینا نیس
-خب چ اطلاعاتی راجع به اون اقا دارید؟
+اقا؟ هنوزم بش میگید اقا؟ شما دیگه خیلی... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.