ژولین . نه ، رقیه . عزیزم : پدر سه ساله ی دنیای من 

نویسنده: zahra1385far

مردی میانه راه خسته شده بود و دیگر توان راه رفتن را نداشت ، امّا باز با تمام عشق خود به راهش ادامه میداد . ...
اینبار باید درباره ی کسی بنویسم ... امّا درباره این مرد نسیت ، درباره مردمی که در این راه با پای پیاده میروند ... یا به طور ساده درباره زُوار یا موکب دار ها نیست که در حد توان خود سعی می کنند برای زائرین امام حسین در مسیر نجف تا کربلا دستمال ، تعام یا آبی بدهند تا خستگی در کرده و دو باره به راه خود ادامه دهند . ...
من با دوستان جدید خود علی و فاعقه زن و شوهری سوریه ای در این زمان خوب آمده ایم تا پیاده به کربلا برویم ، به دیدار پدر سه ساله ی دنیای من . ...
تمامی مسلمانان از سرتاسر  دنیا این موقع از سال زمان اربعین به دیدارش تا اینجا می آیند . ...
من شنیده ام در ماجرای عاشورا به گلوی پسر شش ماه ه اش یک تیر سه شعبه زدند و آن پسر در دستان پدرش جان داده . ...
امّا دردناک ترین ماجرا ، ماجرای رقیه سه ساله بود که بعد مرگ پدرش او را به همراه عمه اش و بقیه زنان کاروان به اسارت بردند . ...
...
غَم انگیز ترین غَم 
غَمه از دست دادن نیست 
غَمِــ ... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.