زمان خواب

زمان خواب : زمان خواب

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

سرش درد می کرد ، تازه بیدار شده بود و سر دردی که از دیشب امانش را بریده بود و تا دم صبح اجازه نداده بود به راحتی چشم بر هم بگذارد ، حالا بیشتر هم شده بود .
همیشه بعد از خواب کمی سردردش آرام می گرفت ولی گویا قرار بود امروز ، روز گندی برایش باشد .
در حالی که هنوز روی تختش دراز کشیده بود ، از روی میز کوچک کنار  دستش ، قوطی قرص هایش را برداشت و یک عدد بیرون آورد و در لحظه ای که می خواست آن را به دهانش بیاندازد ، مردد شد و به یاد توصیه های پزشک افتاد که مصرف آن ها را محدود کرده بود .
سرش تیر بدی کشید و درنگ نکرد و قرص را به دهان انداخت و آبی نوشید .
برخاست و آبی به صورتش زد ، قهوه ای ریخت و تخم مرغی عسلی آماده کرد .
پس از  صبحانه ، قرص دیگری خورد و به پشت میز کارش برگشت .
سعی داشت مقاله در دست را زودتر تمام کند تا شاید کمی راحت شود .
آخرین جستجو ها را در منابع انجام می داد و با لب تاب مشغول کار بود و اخبار بد هر روزه را کلیک می کرد که باز هم توجهش به سر دردش جلب شد و بی اختیار دستش به سوی قوطی قرص رفت ،
تعلل نکرد و قرصی دیگر خورد .
از دیدن منابعی که اوضاع را نشان می داد ، سر دردش بیشتر شد .
پایمال نمودن نفس ،
تعدادش به طور مداوم بیشتر و بیشتر می شد .
چطور انسانی حاضر به پایمال نمودن نفس خود می شد !؟
و چرا حق زندگی را از خود می گرفت !؟ 
منابع از شرایط بد زندگی می گفتند .
دو دستی سرش را گرفت و قرصی دیگر خورد .
گوشی تلفنش زنگ خورد و خبری بد به او دادند !
تلفنش که قطع شد ، قرص دیگری خورد ..
کم کم داشت حالت تهوع می گرفت .
در حال تایپ کردن مقاله اش بود که زنگ اتاق به صدا در آمد .
درب را  باز کرد و با صاحبخانه روبرو شد که اجاره اش را می خواست .
وقتی به پای میز برگشت ، قرص دیگری خورد .
مقاله وقت زیادی از او گرفته بود تا بالاخره به پایانش نزدیک شد .
در قسمت نتیجه گیری نوشت که منابع مشخص حاکی از نتایج مشخص است !
لب تاب را به شارژ زد و از نتیجه گیری آن بیشتر سرش درد گرفته بود .
مقاله نشان می داد زندگی ها در حال پایمال شدن بودند و او حاضر به تن دادن به این زندگی نبود !
آن ها را درک می کرد و هم سویی داشت !
این بار قرصی با تعمد خورد تا شاید دردسر بالاخره تمام شود !
داشت نوشته هایش را مرتب می کرد و به دنبال کلمات می گشت تا به بازماندگان علت را شرح دهد .
معده اش درد گرفته بود و حالا سر گیجه نیز حالش را بدتر کرده بود .
خطوط نوشته شده در پیش چشمش تار شده بودند .
درشت تر از حد معمول می نوشت : شمایی که زنده اید مانند ما زندگی نکنید !
چرا که ما به مرگ رسیده ایم !
قلبش کند می زد و اغمایی غریب او را فرا گرفته بود .
سرش را روی دستانش گذاشت و به خواب رفت !
روز بعد مقاله اش چاپ شد و در خبر ها آمد : نویسنده مقاله ای در خصوص مرگ های اختیاری ، مرگ خود خواسته را انتخاب کرد و با خوردن قرص به زندگی خود پایان داد !
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.