خنجر و زنبق : پارت چهارم

نویسنده: negar_1373

میهمانان زیادی در سالن رقص قصر به چشم می‌خوردند و ادوارد تلاش می‌کرد تا خودش را در لابه‌لای جمعیت پنهان کند. آدم برونگرایی نبود و از طرفی هم نگران بود که مبادا کسی او را شناسایی کرده باشد. برای همین، قبل از حضورش در مراسم، خودش را با سلاح کمری مخصوصش مسلح کرده بود. همه‌ی اشخاص را زیر نظر داشت و از نوشیدن سر باز می‌زد تا کسی توانایی مسموم کردنش را نداشته باشد‌.
همان‌طور که بی‌هدف اما محتاطانه در بین جمعیت می‌چرخید، کسی از پشت سر صدایش زد:
- فرمانده وانداریا؟
کمی غافلگیر شده بود، ولی با چرخیدن به سمت عقب، نگرانی‌اش ناپدید شد. آیریس با لبخندی مصنوعی اما دلنشین در آن‌جا حضور داشت و لباس شب زیبایش هم به کمک خیاط‌ها تکمیل شده بود. ادوارد با لبخند سرش را تکان داد:
- شاهزاده... .
آیریس نگاهی سریع به اطرافیان و دور و برشان انداخت و دست او را گرفت و درخواست کرد:
- لطفاً دنبالم بیاید.
ادوارد با احتیاط به دنبالش رفت و سعی می‌کرد تا با کسی ارتباط چشمی نداشته باشد. حضورش را در این جشن بیهوده می‌دانست، هر چند که از طرفی می‌توانست کمی بیشتر آیریس را ببیند و در حضورش باشد. آیریس با حوصله به دنبال مکانی خلوت‌تر گشت و موقعی که آن را پیدا کرد، بدون حرف زدن به همان سمت راه افتاد. وقتی هم که احساس کرد کسی به آن‌ها توجهی ندارد، از روی سینیِ بزرگ یکی از ربات‌های پیشخدمت، دو لیوان نوشیدنی قاپید و یکی را با عجله به دست ادوارد داد. با همان لبخند مصنوعی‌اش، زیر لب به او گفت:
- وانمود به نوشیدن کن.
و خودش هم همین کار را کرد. ادوارد سری تکان داد و فقط لیوان را به لب‌هایش نزدیک کرد. می‌خواست بداند برای چه به آن‌جا آورده شده که با همان صدای زمزمه مانند شنید:
- می‌دونستی اون دکتر که مُرده، داشت سر چه موضوعی تحقیق می‌کرد؟
لبخندی روی صورت ادوارد نقش بست:
- در واقع به قتل رسیده.
آیریس توجهی به حرف او نشان نداد و فقط ادامه‌ی حرفش را گرفت:
- کشور پالینور چند ساله که با بیماری سیاه‌زخم دست و پنجه نرم می‌کنه، این رو همه می‌دونن. همه فکر می‌کنن شیوع سیاه‌زخم از زمان مهاجرت مردم فقیر کشور مورنینا به کشور پالینور شروع شده.
- خب؟
آیریس می‌خواست دلیلش را توضیح بدهد که حضور کسی مانع از حرف زدنش شد. پسرِ سفیر داکوتا با لبخندی عریض جلو آمده بود و در حال تعظیم اغراق‌آمیزی به  سمت آیریس با اشتیاق از او پرسید:
- شاهزاده‌ی زیبای هالاداس، می‌تونم افتخار رقصیدن با شما رو داشته باشم؟
ادوارد تا این حرف‌ها را از زبان آن مرد شنید، با شتاب به او خیره شد و اخم کرد. هم‌زمان دستش را به شکلی تهدیدآمیز به دور بازوی آیریس انداخت و با خشم غرید:
- متاسفانه قبلاً درخواست داده شده و این درخواست پذیرفته هم شده!
پسر سفیر که انگار تازه چشمانش باز، و متوجه حضور ادوارد شده بود، با نگاه به او رنگ از رخسارش پرید و تته‌پته‌کنان معذرت خواست و با سرعتی باورنکردنی خودش را در بین جمعیت ناپدید کرد. آیریس از دیدن آن صحنه خنده‌اش گرفته بود:
- انتظار داشتم بیشتر از اینا اصرار کنه.
ادوارد نیم‌نگاهی به او انداخت و در حالی که می‌خواست از سر اجبار، او را با خودش به طرف پیست رقص ببرد گفت:
- یه چشم‌بند سیاه روی یه چهره‌ی زخمی، هر کسی رو فراری میده.
آیریس همان لحظه دست او را محکم‌تر در دستش گرفت و پرسید:
- پس چرا من فرار نکردم؟
ادوارد ابروهایش را بالا انداخت و پیشنهاد داد:
- شاید از چشم مصنوعیم خوشت اومده.
صدای خنده‌ی آرام آیریس در بین همهمه‌ی افراد حاضر در تالار گم شد. وقتی به پیست رقص رسیدند، ادوارد آهسته مکثی کرد و ایستاد. آیریس زمزمه‌کنان پرسید:
- چیزی شده؟ چیزی دیدی؟
احساس عجیبی داشت. مثل نوعی مورمور شدن، احساسی که حتی نمی‌توانست حدس بزند که چه بود. نگاهش را در بین جمعیت چرخاند، ولی چیزی دستگیرش نشد. می‌خواست از چشم مصنوعی‌اش استفاده کند، ولی انجام چنین کاری در آن‌جا ریسک بزرگی محسوب میشد و برای این‌کار، باید پوشش آن را کنار میزد. برای این‌که آیریس را نترسانده باشد، فقط لبخندی زد و گفت:
- نه، چیزی نیست. فقط‌... من رقص بلد نیستم!
آیریس حرفش را ناشنیده گرفت و او را با خودش وارد پیست کرد. دستانش را گرفت و گفت:
- فقط با من چرخ بزن، هیچ‌کس متوجه حضور ما نمیشه.
ادوارد با این‌که داشت حرفش را عملی می‌کرد یادآوری کرد:
- فکر کنم یادت رفته که تو شاهزاده‌ی کشور هالاداس هستی!
آیریس چشمکی زد و به ادوارد که ناشیانه گام برمی‌داشت دستوراتی داد تا گام‌هایش را چطور درست بردارد. خودش را به بهانه‌ی رقص به او نزدیک‌تر کرد و زیر گوشش زمزمه کرد:
- داشتم برات می‌گفتم که چرا مجبور شدی اون دکتر رو بکشی. اون دکتر داشت روی درمان سیاه‌زخم تحقیق می‌کرد و جاسوس‌های مادر من خبر آوردن که تحقیقاتش داشته به نتیجه هم می‌رسیده.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.