چشم هایی که روزی عاشقت بود : "فصل ۴"
1
8
0
5
من خب راستش میدونی وقتی داشتم میومدم حال عجیبی داشتم
از اینکه قراره کیلومتر های زیادی رو ازش دور باشم.
پوف کلافه طوری کشید و گفت بازم اون؟
چرا به خودت نمیای دختر؟ ۱٠ سال از جداییتون میگذره
۸ ساله خبری ازش نداری
چرا انقدر به فکرشی؟
_به فکرش نیستم.
پس چی؟ اگه به فکرش نیستی پس چته
نمیدونم سارینا نمیدونم من از ۱٠ سال پیش میدونستم قراره مهاجرت کنم
ولی فکر میکردم یا با اون مهاجرت میکنم یا جلومو میگیره و نمیزاره برم.
بیخیال دختر خیال پردازی میکنی؟ تو الان خودتی وکیل شدی و قراره کار های بزرگی اینجا انجام بدی حتی قراره معلم زبان بشی
نه با اون اومدی نه کسی جلوتو گرفته
یادت باشه چقدر سختی کشیدی یادت باشه چقدر تلاش کردی
تو فکر فرو رفتم حق با اون بود ولی قلب من ۱٠ سالِ که خفه نمیشه
با اینکه میدونم برگرده نسبت بهش خیلی بی تفاوتم ولی زخم قلبم خوب نمیشه!
چایی هامونو خوردیم و رفتیم تا یکم شهر و بهم نشون بده.
شهر باحالی بود همونطور که میگفت خیلی انرژی داشت
کاروان های غذا، قهوه خونه ها رستوران های پر زرق و برق هر کدومشون یه حال و هوایی داشت.
خود را بنویسید
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳