رسالت : فصل۲
نویسنده: Moc
0
5
0
2
پدرش از قبل میدانست.باهم قرار گذاشته بودنداگر او تا دیروقت تیز کردن شمشیرهای موعد تحویل قصر را تمام میکرد میتوانست برای دیدن کشتارها برود.
سرس به دیوار انتهای مسیر رسید. بدون لحظه ای درنگ انگشتانش را داخل ترک های دیوار فرو برد و مانند گربهای شروع به بالارفتن از دیوار کرد. دست ها و پاهایش به سرکت بین شکاف ها جابجا میشدند. تقریبا ۶متر صعود کرد تا اینکه بالای دیوار رسید. ایستاد. به سختی نفس میکشید.خورشید با نوار های نوراناش استقبال گرمی از او کرد؛ تا حدی که مجبور شد دست هایش را جلوی چشمش سایه بان کند.
در حالت عادی شهر خلوتی بود: چند شهروند و یکی دوتا گربه یا سگ ولگر اینجا و آنجا پرسه میزدند. اما امروز به طرز حیرت انگیزی شهر زنده بود. سیلی از مردم آنجا حضور داشتند و جلوی دیدش را گرفته بودند. سنگفرشی از انبوه مردم که به میدان فواره فشار میآوردند. اقیانوس آبی روشن در دوردست میدرخشید، درحالی که استِید سر به فلک کشیده مانند مثل کوهی استوار بین جاده های درهم پیچیده قدعلم کرده بود. دور و بر لبه بیرونی میدان تاجرها غرفه های رنگارنگی از غذا، جواهرات و لباس را ردیف کرده بودند و مشتاق فروش کالایشان بودند. نسیم صبحگاهی که بوی غذا های تازه پخته شده را حمل میکرد، صورتش را نوازش کرد.
بوی غذاها باعث شد خرخر بلندی از معده اش بلند شود. در حالی که احساس گرسنگی میکرد دستش را دور شکمش حلقه کرد. صبحانه امروز چند قاشق فرنی خیس بود که به نوعی او را بیش از پیش گرسنه کرده بود.
با توجه به اینکه امروز تولد هجده سالگیاش بود، به کمی غذای اضافی یا آغوش یا یه همچین چیزی امیدوار بود؛ اما هیچکس کوچکترین حرکتی که نشان دهد تولد سرس را یادش است بروز نداده بود.
برقی طلایی به چشمش زد و نظر اورا به پایین جلب کرد. کالسکهای طلایی را دید که مانند حبابی از عسل، آهسته و براق از بین جمعیت پیش میرفت. اخم کرد. فکر نمیکرد خانواده سلطنتی هم در جشن حضور خواهند داشت. سرس ازشان خوشش نمیآمد و تحقیرشان میکرد، غرورشان را، حیواناتشان را که هرکدام از اکثر مردم دلوس غذای بهتری گیرشان میآمد. برادرانش امیدوار بودند روزی بر نظام تبقاتی غلبه و مرفه شوند؛ اما سرس با خوشبینی آنها موافق نبود: اگر قرار بود برابری واقعی در امپراتوری وجود داشته باشد باید از طریق انقلاب اتفاق میافتاد.
نسوس نفس نفس زد"اون رو میبینی؟"
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳