سرس 17 ساله، دختری زیبا و فقیر در شهر امپراتوری دلوس، زندگی سخت و نابخشودنی یک مردم عادی را سپری می کند. او روزها اسلحه های جعلی پدرش را به محل تمرین کاخ می رساند و شب ها مخفیانه با آنها تمرین می کند و آرزو دارد در سرزمینی که دختران در آن جنگیدن ممنوع هستند، جنگجو باشد. اما فروخته شدن به عنوان برده در انتظار اوست.
شاهزاده تانوس 18 ساله از همه چیزهایی که خانواده سلطنتی خود برای آن دفاع می کنند متنفر است. او از رفتار خشن آنها با تودهها، بهویژه رقابت وحشیانه کشتار که در قلب شهر قرار دارد، متنفر است. او مشتاق رهایی از محدودیت های تربیتی خود است، با این حال او، یک جنگجوی خوب، راهی برای خروج نمی بیند.
هنگامی که سرس دادگاه را با قدرت های پنهان خود مبهوت می کند، خود را به ناحق زندانی می بیند، محکوم به زندگی حتی بدتر از آنچه تصور می کند. تانوس، کتک خورده، باید انتخاب کند که آیا همه چیز را برای او به خطر می اندازد یا خیر. با این حال، سرس در دنیایی از دوگانگی و اسرار مرگبار، به سرعت متوجه میشود که کسانی هستند که حکومت میکنند و کسانی که پیادههای آنها هستند. و اینکه گاهی اوقات انتخاب شدن بدترین اتفاق ممکن است.