داشتم فکر می کردم دیگه وقتش رسیده دستاتو بدی بهم و با هم از اینجا بریم به یه جای دور.
جایی که هیچ آدمی نباشه.
جایی که بغلت کنم و تو فقط کتاب هاتو بخونی.
به آدم ها فکر نکنی.
راحت برام غرغر کنی.
یه جای مرتفع.سبز.نمدار.
پر مه.دستای کوچیکتو ببوسم و بگم دیگه فکر نکن.غصه نخور.فقط بشین کتاب هایی که دوست داری رو بخون.بذار صفحات کتاب هم مثل من سر انگشتاتو ببوسن.
بذار باد مثل من پیشونیش رو بذاره روی پیشونیت و هوای تازه مثل من از لای موهای تو رد شه.دیگه وقتش رسیده دستاتو بدی بهم و با هم از اینجا بریم به یه جای دور.جایی که ببینم از ته قلبت خوشحالی.