تازیانهای بینهایت : قسمت۲: میشه از بین بردش؟
1
10
2
9
یک روز توی یک روز آفتابی، چیزی سیاه رنگ کل آسمان رو گرفت و همه جا تاریک شد.
وقتی برقها روشن شدند همه فکر میکردند که شاید کار فضاییها باشه. چندان اشتباه نبود.
بعد از چند دقیقه تاریکی ناگهان ستونی مثلثی مانند از اون غشای سیاه بیرون آمد و لیزری به زمین زد.
زمین داشت شکاف برمیداشت و
همه ساختمانها داشتن فرو میریختند. همه با گریه و فریاد به دنبال مکانی امن میگشتند اما مکان امنی پیدا نمیشد. حتی زیر زمین هم داشت فشرده و نابود میشد، فقط یک جا امن بود، بالای اون ساختمان. من و پدر و مادرم دویدیم تقریبا رسیده بودیم اما نتونستیم.
یه میله از ساختمان روی پای مادرم افتاد، من و پدرم سعی کردیم بلندش کنیم اما نتونستیم، یکهو از مکان برخورد لیزر انفجاری رخ داد و همه چیز رو بلعید. انفجار تقریبا به ما رسیده بود، پدرم منو هُل داد توی یک چاله. فرصت فکر کردن نداشتم، تنها چیزی که یادمه صورتش بود که داشت لبخند میزد. دلم براشون تنگ شده.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳