تازیانهای بینهایت : قسمت۶: اطلاعات۲
0
13
2
9
خودم رو با بدبختی جای اون سربازها جا زدم و تو صف وایستادم.
استرس و اضطراب داشتم، میترسیدم که بفهمن و منو دستگیر کنم.
اما نمیذاشتم که به این راحتیها از هدفم دور بشم، پس خودمو کنترل کردم و صف به راه افتاد.
عجیب بود، هیچکسی رو برای دیدن کسایی که تو صف بودن نذاشته بودن.
وقتی وارد شدم یه سالن بود که صندلیهای زیادی داشت و مثل یه سینما بود.
یه آدم هم روی صحنه بود، انگار که یه رباتِ خاموش بود.
وقتی همه نشستیم بودیم، اون مرد شروع به حرف زدن کرد.
"در طی دو ماه اخیر اتفاقات وحشتناکی افتاد، ستونی از آسمانِ سیاه ظاهر شد و لیزری به زمین زد.
شهر بلو سیتی همراهِ هزاران نفر نابود شد. ترسناکتر از همه اینها اینه، که ما فهمیدیم چه چیزی باعث این اتفاق شد و چه اتفاقی قراره بیوفته. از زمانی که این ستون اومد پولوتو ارث در حال نابود شدنه، تغییرات شدید آب و هوایی، تاریک شدن آسمان، کمبود غذا و خیلی چیزهای دیگه. و اینکه غشای سیاه به ما اجازه خروج از پولوتو ارث رو نمیده. ما فهمیدیم که یه انسان این دروازه رو باز کرده."
همین که این جمله رو گفت میخواستم که اون انسان رو با دردناکترین روش بُکشم و بزودی اینکارو هم میکنم.
ادامه دارد.......
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳