هفت پنی : Face of evil

نویسنده: t_parsa_razeghi

شعله های آتش می رقصیدند ، سوز و سرمای هوا از لای سنگ های منگنز به درون سرایت کرده بود صدای زوزه های گرگ ها در همه شهر می پیچید ، در سنت آگوستین¹. هیچکس آرام و قرار نداشت از یک طرف حمله ی گرگ ها به روستای ایترنال². از طرف دیگر حمله موروم³. به تمامی نقاط سنت آگوستین. در آن مخفیگاه ساخته شده از سنگ که آن را نمیشد مخفیگاه خطاب کرد جمعیتی از مردم جمع شد بودند، تبر و کمان به دست بودند ،یکی از دختر ها دستانش را دور گردن برادرش حلقه کرده بود ،او هم منتظر دیدن آن صحنه بود، یعنی حلق آویز شدن یک سرباز از موروم  ،مردی با شنل کلاهخود خود را از سر برداشت چشمان بی حس او و صورت رنگ پریده اش را می توانست دید گوشه ای از سر مرد زخمی سطحی برداشته بود، مرد به جلاد فرمان داد : حالا که اولین گناهکار از موروم نصیب ما شده است .... خب معلومه اون رو می کشیم . جلاد طناب را دور گردن سرباز انداخت و به صندلی ای که پاهای سرباز روی آن قرار داشت لگدی زد . بعد از تمجید و تعریف مردم مرد شنل پوش شروع به سخنرانی کرد : من ریموند ونکربرگ⁴
هستم ، باید به اطلاعتون برسونم پرنسس پاتریشیا⁵. فعلا حالش خرابه ، اما حتما از شنیدن خبر  اولین سربازی مورومی که به دست جلاد هنری دومان ⁶. کشته شده خوشحال می شه . دختری که دستانش را دور گردن برادرش حلقه کرده بود اعتراض کرد : من از این خوشحالم که اولین سرباز رو ما کشتیم ولی من گشنمه و شما فقط دارین به ملکه فرانسیس و پرنسس پاتریشیا خدمت می کنید پس مردم چی میشن؟ ..... ریموند با کمان به قلب دختر شلیک کرد خون روی گونه ها و چشمان پسر ریخت با خشم گفت: هیچکس ، هیچکس حق نداره موقعی که من دارم صحبت یا سخرانی می کنم اعتراض یا هر چیز دیگه ای کنه بنابراین من می کشمش اگر می خواید خودتون با پای خودتون قربانی شید اعتراض کنید . پسرک اشک در چشمانش حلقه زد و از گونه هایش سر خورد مردم هنوز تعجب کرده بودند که ریموند ونکربرگ همیچین کاری انجام داده است ریموند گفت : لاشه این دختر رو جمع کنین و به پسره هم بگید دهنش ببنده فهمیدین . سربازان اطاعت کردند و جسد دختر را
از روی زمین جمع کردند .
1. Saint Augustine
2.Eternal 
3.Morum
4.Raymond Vankerberg
5.Princess Patricia
6.Queen Frances


دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.