-هنوز زندست؟
*عجب سگ جونیه
-بکشش
*بدرد نمیخوره؟
-بدرد چی؟ یه تیکه گهه شل مغز به چه دردمون میخوره! معلوم نیست کی هست چی هست، حوصله دردسر ندارم، بکشش کثافتو
*حله، گفتم چون شاید سگ جونه بدرد بخوره
-ریدم من تو اون مغز کثافتت، میدونی من کصخلم میرینی تو مخ من(با لگد به بدن بی جونم زد) آخه این کثافته تن لش، که انقد خره که میاد میرینه تو کار من رو نباید بزنی مغزشو بترکونی، این گه نبود الان کپیده بودم، بزنم بکشش مادرسگو
*حله، حله رییس. کی از دردسر خوشش میاد. الان ردیفش میکنم( چاقوش رو گذاشت زیر گردنم)
(با لگد زد تو صورتش، بعد با پشت اسلحه شروع کرد به کوبیدن تو صورتش، از شدت خونی که روی چشای نیمه بازم داشت میپاشید مدام تصویری که میدیدم تاریکتر میشد و فقط صدا خورد شدن استخونا رو میشنیدیم، به خودم با تمام جونم فشار میاوردم که با اون یکی دستم خودمو بکشم اونورتر، از ترس نمیدونستم چیکار کنم فقط میخواستم دور شم از اونجا، انقد همه جای بدنم بی حس بود که متوجه دست پاره خودم نمیشدم)
-انتر میگم بکشش، بکشش دیگه، منو میشناسی و باز کار خودتو میکنی(در حالی که اشک میریخت به شدت ضربه ها اضافه کرد)
0رو به من کرد و گفت همش تقصیره توئه و شروع کرد با مشت کوبیدن روی سینه من و گریه کردن، ضربه هاش انچنان محکم بود که با هر ضربه ای که میزد خون از دهن من میریخت بیرون، بعد چند لحظه سرشو گذاشت روی سینه من و بعد از چند لحظه شروع کرد به خندیدن)
-عجب ضربانی، نه ایول خوشم اومد، این انتر اگه مثه تو چاقو خورده بود الان بوی گهش کل اینجارو برمیداشت
0باصدای بلند میخندید و میکوبید روی سینه من و میگفت
- ایول خودشه، دوب دوب محکمتر بزن، ایوووول