چرخه تاریکی : قسمت پنجم:فرار

نویسنده: ghaffarisamiyar

مجید:سعید کجاست؟
عاطفه:نمیدونم تلفنشو ور نمیداره!
مجید:کجاست.....
مریم:نمیدونیم...
همه یکی یکی به سعید زنگ میزنن ولی ور نمیداره.
مجید:عجب آدمیه...فهمیده افتاده تو چاه فرار کرده.
عاطفه:چاه؟قضیه چیه؟
مریم:یعنی چی؟ چی گفت طلوعی؟
عاطفه:چیشده؟
مجید با عصبانیت:انقدر منو سوال پیچ نکنین.
و بعد از این جمله خانه را ترک می‌کند.
عاطفه:چیشده؟
مریم:بیا بریم بیرون یکم هوا بخوریم.
عاطفه:باشه.
مهدی و پریسا:مارو نمیبرین؟
مریم:نه!بشینین خونه درستونو بخونین!
مریم و عاطفه میرن بیرون و در یک کافه دنج میشینن.
مریم:قضیه چیه آخه؟
عاطفه:نمیدونم!
گوشی عاطفه زنگ میخورد.
عاطفه:الو!بفرمایید.
مردی با صدای مخوف و کلفت:ببین تو دختر ناصری آره؟ناصر مجلل؟
عاطفه:بله، بفرمایید!
_ببین اگه میخوای پدرتو ببینی به این آدرسی که میگم تنها بیا! اگر به مجید یا پلیس چیزی بگی، اعلامیه پدرتو خودم می‌چسبونم فهمیدی؟
و سپس قطع کرد.
مریم:کی بود؟
عاطفه:نمیدونم یکی بود یه آدرس فرستاد و گفت تنها بیا اینجا که پدرتو ببینی
مریم:شوخی میکنی؟خب بریم به مجید بگیم.
عاطفه:نه نه مریم! توروخدا به مجید یا پلیس نگو.تهدید کرد گفت اگه به مجید یا پلیس بگی پدرتو میکشم.
مریم:مجید رو از کجا میشناسه؟
عاطفه:نمیدونم!مریم پاشو بریم اعصابم خورد شد!


......
.....
.....
......
.......
.....
.....
...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.