تصورات و تخیلات انسان گاهی می توانند تبدیل شوند به کابوسی که گویی انسان در آن لحظه با تمام حواس و احساسات خود آن را درک و حس می کند اما گاهی اوقات اتفاقاتی می افتد که تو آرزو میکنی ای کاش تصور و تخیل بودند. مانند اتفاقی که برای من افتاد.
۱۴ نوامبر ۱۹۷۲
چشمانم را باز کردم. در اتاق نشیمن یک خانه بودم. خانه به نظر آشنا می آمد. به طبقه پایین رفتم. در یک اتاق را دیدم. وقتی نوشته روی در را خواندم، فهمیدم کجا هستم. در خانه اد و لورین وارن هستم. محققان ماوراطبیعه که پرونده های معروفی از از جمله پرونده آمیتی ویل، خانواده پِرون و عروسک آنابل را در دست داشتند. داشتم فکر میکردم که من چطور اینجا هستم. در همان لحظه احساس کردم که کسی دارد از داخل اتاق در میزند. انگار میخواست از اتاق فرار کند. سعی کردم در را باز کنم اما قفل بود. میخواستم به یک اتاق دیگر بروم اما ناگهان صدای شکستن شیشه ای را شنیدم. از آشپزخانه می آمد. آرام به سمت آنجا حرکت کردم. دیدم کسی در آشپزخانه است. کمی دقت کردم و او را شناختم. او مری آلن بود. او از دختر اد و لورین یعنی جودی مراقبت میکرد. با خودم فکر کردم که من چطور این ها را میدانم. کمی به ذهنم فشار آوردم و فهمیدم که این ها را از کجا میدانم. آنابل به خانه می آید! سومین فیلم از سری فیلم های آنابل! به طرز عجیبی وارد این فیلم شده بودم. میدانستم که قرار است چه اتفاقی برای مری آلن بیوفتد. او قرار بود با مردگان رو به رو شود اما میتواند از پس آنها بر بیاید. تصمیم گرفتم که به سراغ جودی بروم. آرام به سوی اتاقش رفتم. در را باز کردم. او خوابیده بود. همان طور که حدس میزدم، آنابل در کنارش بود. جودی را بیدار کردم. ابتدا وحشت کرد چون مرا نمی شناخت. من با اشاره به او فهماندم که ساکت باشد. به او گفتم که میدانم چه اتفاقی قرار است برای همه بیوفتد و میخواهم کمک شان کنم. با هم از اتاق خارج شدیم. توی راه، به مری آلن برخوردیم. او از دیدن من تعجب کرده بود. جودی موضوع را برایش توضیح داد. او فهمید که ماجرا از چه قرار است. به آنها گفتم که باید تا دیر نشده به سراغ دنیلا برویم. او یکی از دوستان مری آلن است. به سمت اتاق زیر زمین رفتیم. این اتاق پر از وسایل قدیمی و عتیقه است. طبق گفته اد وارن، هر چیزی که در این اتاق وجود دارد تسخیر شده و نفرین شده است و یا در یک نوع مراسم استفاده شده است. به محض ورود به اتاق دنیلا را صدا زدیم تا به چیز دیگری دست نزند. در آن زمان، من پیش قدم شدم و به بقیه گفتم که دنیلا باعث خروج آنابل از قفسه شیشه ای مخصوصش شد اما این کار عمدی نبود.
از این جا به بعد را هم که احتمالا بدانید چه اتفاقاتی می افتد. خلاصه اش به این شکل است که، ما به سراغ آنابل میرویم تا او را بگیریم اما در همین حین، دنیلا تسخیر می شود. مری آلن عروسک را پیدا میکند و آن را به جودی میدهد تا به داخل قفسه برش گرداند. من و جودی به اتاق میرویم تا عروسک را در قفسه قرار دهیم اما توسط موجودی شیطانی به اسم مالتوس متوقف می شویم. مالتوس تلاش میکند تا روح جودی را از بدنش بیرون بکشد. من سعی میکنم تا او را نجات دهم اما مالتوس مرا دور میکند. جودی او را با استفاده از یک صلیب دور می کند. در همین حین، مری آلن از راه میرسد. آنابل را در قفسه قرار میدهیم و تلاش میکنیم تا در آن را ببیندیم اما موفق نمیشویم. میدانید بدترین اتفاقی که میتواند در این لحظه بیوفتد چیست؟ این است که یک چاقو در شکمت فرو برود و دقیقا همین اتفاق برای من افتاد. به زمین افتادم. حالم خوب نبود. احساس سرگیجه داشتم. بقیه هنوز داشتند تلاش میکردند که در قفسه را ببندند. کم کم داشتم از حال میرفتم. قبل از اینکه کاملا بیهوش بشوم، دیدم که جودی کنار من نشسته است و به من میگوید: کاترین! ما از پسش بر میایم!
***
عروسک آنابل با موفقیت در قفسه قرار گرفت. این عروسک هم اکنون نیز در اتاق مصنوعات اد و لورین وارن قرار دارد.
کاترین استیسی که در طی این ماجرا زخمی شد، به طرز عجیبی سر از خانه خود در آورد. کاملا سالم! گویی هیچگاه این اتفاقات نیوفتاده بودند. او پس از این ماجرا، درگیر ماجرای دیگری شد که از آن به عنوان مه در جنگل ریون وود یاد میکند.
با تشکر از وقتی که برای خواندن این داستان گذاشتید!
"مه در جنگل ریون وود: بخش اول" را همین الان در قفسه خود ذخیره کنید تا بعدا بخوانید.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳