عکس هارا با دقت ورق میزد پس ازنگاه کردن همه ی عکس ها گفت:نکنه انتظار داری من برم سراغ این پرونده؟ببین رفیق سخت ترین کاری که به من توی این چند سال دادین حرف زدن با پیرزن هایی بود که از موجودات ترسناک دور خونشون حرف میزدن بوده.این برای شروع یه کارمند خوب بودن زیادی سخته.میدونی یه جورایی باهاش حال نمیکنم.مارتین با کلافگی گفت:ترفیع....به ترفیع فکر کن تو پنج ساله از جات تکون نخوردی به فکر ترفیع باش. ویلانل با خونسردی گفت:میدونم ته این کار مرگه از ترفیع حرف نزن.نیازی نیست با ترفیع و این چیزا گولم بزنی من از کارم راضیم نیازی به ترفیع ندارم.خرجیم ندارم نگران حقوقم باشم.زندگی نرمالی دارم...البته بجز کارم ولی با این حال بازم دلم نمیخواد که همچین چیزی و قبول کنم.ولی خوب میشه پرونده رو بدی بخونم؟ویلان پرونده را از روی میز برداشت و گفت:کتابام و همه خوندم دنبال یه چیز جدیدم ممنون.مارتین خواست حرفی بزند ولی قبل از اینکه دهانش را باز کند ویلانل رفته بود.دستی به سرش کشید و داد زد:اون تنهاااا نسخه پروندهه بودددد!
لحظه ای بعد ویلانل بدون در زدن وارد شد و گفت:قبولش میکنم.