تو دل متراکمترین قسمت جنگل، جایی که نور خورشید تلاش میکرد تا سایهبان ضخیم درختان رو سوراخ کنه، یه ارک به نام کرونگ زندگی میکرد.
کرونگ با سایر ارکها فرق داشت. اون خشن و پرخاشگر نبود. بلکه، مهربون و به طرز وحشتناکی تنها بود. بقیه اورکهای قبیلهاش اونو درک نمیکردن، بنابراین اون تصمیم گرفت تو انزوا، در اعماق جنگل زندگی کنه.
خانه کرونگیه کلبه کوچیک و روستایی بود که از چوب و برگ ساخته شده بود. کرونگ اون رو با چیزایی که از سرگردانی داخل جنگل پیدا کرده بود تزئین کرده بود.
کرونگ علیرغم تنهاییاش کاملاً هم تنها نبود. اون با موجودات جنگلی دوست بود – پرندهها، سنجابا و حتییه جغد پیر و دانا به نام هوتس.
یه روز، وقتی که کرونگ تو جنگل به دنبال توتها بود، فریاد ضعیفی برای کمک شنید.
به دنبال صدا، اون به طور تصادفی بایه دختر جوون به نام کورتنی برخورد کرد که تو دامی که توسط شکارچیا ساخته شده بود گرفتار شده بود.
کرونگ بدون فکر کردن به اون کمک کرد و با احتیاط اون رو ازاد کرد. کورتنی اول از ظاهر کرونگ ترسید. مهربونی اورکها هنوز تو قلمرو انسانی شناخته نشده بود.
با این حال، چشمای مهربون و رفتار دلسوزانه کرونگ به سرعت به کورتنی اطمینان خاطر داد. کورتنی که از کمک کرونگ سپاسگزار بود، توضیح داد که گم شده و روزها تو جنگل سرگردان بوده.
کرونگ با دیدن چشمای کورتنی که توش تنهایی موج میزد، یه وجه اشتراک فوری با اون احساس کرد و اونو به خانه محقر خودش دعوت کرد و تو اونجا غذای ناچیز و آتیش گرم رو با کورتنی تقسیم کرد.
همونطور که اونها زمان بیشتری رو با هم سپری کردند، کرونگ و کورتنی دوستان صمیمی شدند. کرونگ به کورتنی در مورد راههای جنگل آموزش داد و اون نیز به نوبه خود داستانهایی از جهان آن سوی درختان رو به اشتراک گذاشت.
با کورتنی در کنارش، دنیای کرونگ روشن شد. آنها با هم جنگلها رو کاوش کردند و آبشارهای پنهان، خرابههای باستانی و نخلستانهای مخفی رو کشف کردند که در آن گلهای جادویی شکوفا میشدند.
کرونگ خواندن و نوشتن رو از کورتنی آموخت و دانش خود رو در مورد جهان گسترش داد. کرونگ در عوض به کورتنی هنر تیراندازی با کمان و چگونگی درک زبان حیوانات رو آموزش داد.
خبر دوستی بعید بینیه اورک ویه انسان در سراسر جنگل پخش شد. برخی از موجودات بدبین بودند، اما بیشتر آنها از پیوند مشترک دو دوست الهام گرفته بودند.
دوستی کرونگ و کورتنی یادآور این نکته بود که دوستی میتواند حتی گستردهترین شکافها رو بین نژادها و فرهنگهای مختلف پر کنه.
با تغییر فصل، دوستی کرونگ و کورتنی عمیقتر شد. کرونگ دیگر آن ارک تنها در جنگل نبود. اونیه دوستی واقعی در ذات کورتنی پیدا کرده بود و با هم معنای واقعی همراهی و پذیرش رو کشف کردند.
و به این ترتیب، در قلب جنگل، جایی که نور خورشید تلاش میکرد تا سایهبان ضخیم رو سوراخ کنه، کرونگ ارک و کورتنی انسان ثابت کردند که دوستی میتواند در غیرمنتظرهترین مکانها شکوفا شود و به همه یادآوری کنه که عشق و پذیرش هیچ مرزی نمیشناسد...