عنوان

ما‌عاشق‌شدیم؟! : عنوان

نویسنده: mahgol937

پارت_1
ما‌عاشق‌شدیم؟!

_مهگل_
فحش....کتک....درد....جیغ....خون....مشت!
با فکر کردن به هر کدوم از اینا تموم نفرتم رو مشت کردم و محکم فرود آوردم توی صورتش....

دوباره تغییر کردم از اون آدمی که زیر کتک های خانواده اش له میشد تبدیل شدم به آدمی که قلب و‌ ذهنش پر از کینه‌ و نفرت بود...

این آدم دوباره خودش رو نشون داد و تنها جایی که خودش رو نشون میداد توی رینگ‌ بود.

با سوت داور به خودم اومدم و نگاهم قفل جسم بی جان حریفم شد که روی زمین افتاده بود، نفس عمیقی کشیدم که داور دستم رو بالا برد و به عنوان برنده اعلام کرد.

بی‌توجه به بقیه از رینگ خارج شدم و به سمت رختکن رفتم، با درد حاصل از مشت هایی که خورده بودم لباسام رو عوض کردم و با انداختن کلاه هودیم روی سرم از اونجا بیرون زدم.

_سودا_

بعد از کلی کار تو آتلیه خسته و کوفته سوار اسنپ شدم، نیم ساعت بعد تو همون حال که به زور رو پام وایساده بودم در خونه رو باز کردم و با خستگی خودمو رو کاناپه انداختم.از خستگی زیاد چشمام زودی بسته شد و به خواب عمیقی رفتم.

با صدای کرکننده آهنگ کنار گوشم با وحشت از خواب پریدم و چند دقیقه مات رو کاناپه نشستم، با صدای خنده رادمهر که بیشتر شبیه تر تر تراکتور بود بالشتک کنارم رو برداشتم و پرت کردم سمتش که زرت خورد به هدف حالا اون مات نگاهم میکرد و من میخندیدم...

با گفتن ببند گاله رو بلند شد رفت سمت اتاقش، کیفم رو از کنار کاناپه برداشتم و رفتم تو اتاقم بعد از عوض کردن لباسام با لباس راحتی دست و صورتمو شستم رفتم آشپزخونه پیش مامان که داشت شام درست میکرد.

_آوا_

بدنم رو ماهرانه با ریتم آهنگ تکون میدادم، بالاخره بعد از 2ساعت که کلاسم تموم شد لباسام رو توی اتاق مخصوص مربی ها عوض کردم و بعد از برداشتن کوله ام رفتم پیش مدیر باشگاه...در زدم و داخل اتاق شدم که تعارف کرد بشینم، آدم خجالتی نبودم و بی مقدمه حرفم رو میزدم...

_میخواستم اگه امکانش هست حقوق این ماهم رو زودتر بدید، راستش یه شرایطی برام پیش اومده پولش رو لازم دارم...
بعد از تموم شدن حرفام تره‌ای از موهای بلوندش رو که جلوی چشماش رو گرفته بود پشت گوشش فرستاد و گفت....

+البته تو این مدت خیلی تلاش کردی یه پاداش هم با حقوقت برات واریز میکنم..
از اینکه بهم صدقه بدن متنفر بودم، اخم ظریفی کردم...
_ممنون از لطفتون ولی همون حقوقم کافیه با‌اجازه...

بعد خداحافظی از باشگاه بیرون زدم. سوار تاکسی شدم و 20مین بعد سر کوچه پیاده شدم پول تاکسی رو حساب کردم...آیفون رو زدم و چند لحظه بعد در باز شد.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.