عنوان

رئیس مافیا نقاب دار : عنوان

نویسنده: mizukijeon910

از زبان یوری•
دیگه طاقت ندارم و صبرم تموم شده فقط کتک میخورم تا کاری رو دیر تو انجام میدم یا به حرفشون نمیکنم....اخه چرا مامان بابام منو اینجوری ول کردن؟....ولی مهم نیست روزی میرسه که رو پای خودم می ایستم و نیاز نیست اینا پول اب و غذام رو بدن.....و داداشمم پیدا میکنم به زودی.
بعد از ۱-۲ ساعت•
نشستم تو اتاقم و شروع به نقشه کشیدن برای فرار کردم.....تصمیم گرفتم فردا موقعی که هوا روشن شد فرار کنم.......حتی اگه بمیرمم نمیخوام یا کتک اینا بمیرم میخوام از گشنگی بمیرم پس از اینجا میرم.....یکم طمع آزادی رو حس کنم فقط کار فقط کار آخرشم کتک خوردن.
صدای زنه میومد مه میگفت:«یوری بیا سفره رو پهن کن»
عصبانی شدم اما خودم رو کنترل کردم و گفتم:«باشه»
اون شب کل مهربونیم رو پاشون ریختم که خودشونم تعجب کرده بودن چرا یهو عوض شدم.
من الان تو ژاپن هستم باید به زادگاهم یعنی کره برگردم البته که احتمالش از یک درصدم کمتره مگه اینکه شانس کنم بشه ۱٪
خوابیدم و ساعتم رو کوک کردم.
فردا روزیه که بالاخره خود واقعیم میشم......
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.