بدرخشان تا بدرخشی

بدرخشان تا بدرخشی

bfhhvhh57588 نویسنده : bfhhvhh57588 تمام شده

داستان های مشابه

دبیر بازنشسته ی تنهایی که آخرین لحظات عمرش را می گذراند

در این مرحله خیلی چیز ها قفل است و کلیدش بین دسته کلیدِ شلوغم ...

نشانیت را شب ها سعی میکنم پیدا کنم:)

با ورود نور افتابی که از پشت پنجره ی اتاقم به داخل اتاق نفوزذکرده بود برپازدم
یه کشو قوس
کوجیک به بدنم دادم
و بعد از شستن دستو صورتم
خواب توی چشمام به دست باد بهاری سپورده شد
و بعد از چند مین فورم یونیک مدرسه مو تن زدم
و بعد از پشت سر گذاشتن پاشنه ی در خونمون راه سایه مو به دیش گرفتم
تو راه به هر اشنا و هم محله ای که میرسیدم با لبخند سالم میدادم از رفتگر کوچمون گرفته تا اون بابای کوچه که روی اون
صندلی اشنای پالستیکی میشینه
تا همون انرژی که به اونا میدم با انعکاس بیشتری سمتم برگرده
اخه من زندگیرو تو صدای دلتشین جاروی رفته گر نفس میکشم
زندگیرو تو صدای اون کاصب کاری که از صب واسه یه لغمه نون حالل از زور بازوش تو تا صدای توی گلوش استفاده
میکنه میبینم
اره زنذگی داخل همین چیز ها نحفته ست اینجوری میشه واقعا زندگی رو زنذگی کرد
میشه بدون پیدا کردن دلیلی واسه شاد بودن شاد بود
تو همین فکرا بودم که خودمو جلوی درب مدرسه پیدا کردم
و شنیدن سرود کشورم روح و جون منو غنی کرد ارزش خاکی که دارم توش زندگی میکنم رو بار دیگه یی واسه نا خداگاه ذهنم ریپالی کرد
اللن دیگ سرود رسیده بود به جاییش که
غالمحسین بنان میگه
در راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ما.
پاینده باد خاك ایران ما
و اینجا بود که کامال معنی این جمله به وجودم طزریق شد
و مثل جای واکسن موند گوشه ی سینم
از اون لخظه به بعد بخدا قول دادم جوری زندگی کنم که مدیون خون شهدا نباشم
که هرکجای دنیا که رفتم تشون بدم من یه ایرانیم
جایی که ریشش کلی فرشته های بدون بال ایثار گر بوده
که صدای زنگ کالس نقش اهن ربایی رو بازی کرد و منو به سمت کالسم کشوند
معلم اومدو بعد اون سالمو احوال پرسی گرمه همیشگیش
قبل ابنکه نمره ی امتحان ریاضیی رو که جلسه ی پیش گرفته بود رو بخونه از مبینا که شاگرد زرنگ کالس بود خاهش کرد
یکم تو درس ریاضی به مهتاب کمک کنه
از این اتفاق میشد حدس زد نمره ی مهتاب از همه کمتر شده و نمره ی مینا طبق معمون از همه بیشتر
که یه دفعه مینا با لحن تمزخر امیزی گفت خانم شیرانی خیلی معذرت میخام ولی شرمنده م
من که از این رفتار مینا قیز اقراق ناپذیری وجودم را فرا گرفته بود
همون خشم رو توی صدام فرستادم خیلی محکمم و استوار از دبیر خاهش کردم بزاره من به مهتاب کمک کنم
که بالفاصله بعد ازاین که حرف من به فرکانس های گوش دبیرمون رسید
لبخندی روی لباش اینترن شد
ولی بعد از چند ثانیه مکسی که از چهرش میشد فعمید حرف من
اونو برده به اقیانوس ذهنش و قرقش کرده گفت
خیلیم عالیه دخترم چرا که نه
ولی میتونم بپرسم
تویی که خودتم ریاضیت تعریفی نداره واسه چی داوطلب شدی به مهیاب کمک کنی
من که انگار حرفای بیخ گلون داشتن
از
لبه ی دهنم لبریز میشدن خیلی سری گفتم
بعله خانم شما ذزست میگی من خودمم تو ریاضی انچنان حالج نیستم
ولی یاد گرفتم زندگی مثل اسمونه
و اتفاقاتی که رخ میده هم درست مثل ستارهای اسومونه
درست مثل همون موقعه هایی که با مرگ یکی همه ی ستاره ها
عضا دار میشن صاحب عضا از داغ زیاد توی سینش
انقدر غمگین میشه که وجودش تو اسمون معلوم نیست
یا برعکسش با متولد شدن سه نو زاد یه ستاره تو اسمون روشن میشه
زندگیم همینه
اگه به ذرخشسدن کسی تو زندگیت کمک کردی♡مژی شونم ♡:
نوری که به اون فرد هدیه دادی خودتو روشن ترو درخشان تر میکنه
و درخشیدن همگانی خیلی قشنگ تر از درخشیدن تکیه
شما فرض کن اگه فقط یه تیکه از اسون شب درخشان تر باشه قشنک تره یا اون موقعی که
کل شهر بخاطر درخشش ستاره ها تو شب روشنه
که بالفاصله بعد از سکوت من
صدای دست ها ته حرفم نقطه گذاشتند
ژانرها: داستان کوتاه
تعداد فصل ها: 0 قسمت
    فصل ها

    فصلی تاکنون اضافه نشده است.

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.