زندگی دوگانه : قسمت پنجم _ ورود
1
12
1
8
آماندا پس از عبور از دروازه خود را وسط جنگلی انبوه از درخت دید ، جیمز گفت : دخترم از این طرف باید برویم به سمت قلعه .
با هم به راه افتادند وقتی به قلعه رسیدند نگهبانان دروازه قصر را باز کردند و به پادشاه و ملکه خوش آمد گفتند.
وقتی وارد قصر شدند جیمز ، آماندا را به کتاب خانه بزرگ سلطنتی برد در آنجا یک راه مخفی وجود داشت جیمز با حرکت دادن جا شمعی روی دیوار راه را باز کرد ، زیر زمین تاریکی بود و پر از پله ، آنها از پله ها پایین رفتند ، در آنجا کتاب های زیاد و عجیبی وجود داشت ، جیمز گفت : دخترم اینجا اتاق مخفی است که فقط خانواده ما از حضور آن مطلع هستند ؛ و سپس شجره نامه خودشان را به آماندا نشان داد .
پس از آن جیمز شمشیری طلایی را که در محفظهای شیشه ای نگهداری میشد بیرون آورد و به آماندا هدیه داد و گفت : از این به بعد تو جانشین من هستی این شمشیری است که برای تو درست کرده ام . باید استفاده از آن را یاد بگیری .
پس از آن آماندا را برد به پیش استاد خودش که به او مارکوس جنگ جو میگفتند تا به اون جنگیدن را یاد دهد .........
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳