ثمر خانم ،تازه وارد ۱۷ سالگی شده بود. دختری گندمی با چشمانی قهوه ای و درشت کشیده با موهای بلند خرمایی و بدن خوش فرم و زیبا
در خانواده ای متوسط و البته سخت گیر ،تعطیلات عید بود که برای عید دیدنی رفته بودن خانه پدربزرگ همونجا زن دایی مادرش اونو برای برادرش خواستگاری کرد،چند روز بعد ثمر متوجه پچ پچ کردن های پدرو مادرش شد یه روز بلاخره فالگوش وایساد و حرف های پدرو مادرش و شنید حتی بدون اینکه نظرش و بپرسن گفته بودن بیان و ثمر و ببینن یه شب که ثمر مریض شده بود و حالش بد بود حتی به زور چشماشو باز نگه داشته بود گفتن قراره مهمون بیاد اونم عجله ای یه شومیز مشکی و روسری و شلوار آبی پوشید و حتی حوصله آرایش کردن هم نداشت ،در و زدن ومهمونا اومدن داخل ثمر که پسر و دید نپسندید تا آخر مهمونی هم خودشو به بهانه های مختلف توی آشپزخانه مشغول کرد ،چند روز بعد خبر خواستگار به گوش خاله ثمر رسید پسر خاله فرصت طلبش گفته بود من از بچگی عاشق ثمر بودم من میخوامش، ثمر هم فارغ از کثیفی های دنیا بله رو گفت و فقط به خاطر اینکه همبازی دوران بچگی بود، نمیدانست که چه اتفاقاتی در انتظارش ،روز ها گذشت کم کم داشت همه چی جدش میشد بد اخلاقی های پسر خاله ش ثمر و کلافه کرده بود محدودیت های که گذاشته بود حتی اجازه نمیداد ثمر ادامه تحصیل بدهد ،عقد کردن با بهانه اینکه پول وام ازدواج کار راه بندازه یه پسر شکاک و البته دانشجو هم بود کار نداشت ،
دوران عقد خیلی بد بود حتی به سلیقه های ثمر هم احترام نمیزاشت ،حق انتخاب هیچی و نداشت ،کم کم پسر عموی ثمر نزدیک میشد با نقشه هایی که باعث بشه آبروی ثمر و ببره البته با همکاری پسر خاله ،ثمر از همه جا بی خبر پای حرف های پسر عمو نشست و با او درد و دل میکرد ،پسر خاله از قضیه خبر دار شد و به ثمر انگ خیانت زد ثمر از همه جا بیخبر و بی پشتوانه از شدت تنهایی فقط با پسر عمو قصد داشت درد و دل کند این نقشه هماهنگ شده باعث شد ثمر تسلیم بشه و پسر خاله به پدرو مادر ش گفتن و تقاضای طلاق توافقی کرد و ثمر و تحدید کرد که تقاضای مهریه کنی آبرو تو میبرم ثمر هم همه ی مهریه شو بخشید و بعد از شش سال با عشق و علاقه ازدواج کرد
،ثمر بی گناه هنوزم با خودش فکر میکند چرا باید در حقش همچین کاری میکردن .