ت‍‌ول‍‌د دوب‍‌اره‍‌

‍ت‍و‍ل‍د دو‍ب‍ار‍ه‍ : ت‍‌ول‍‌د دوب‍‌اره‍‌

نویسنده: Fatemeh_Nasiri


+ آدرین کجایی؟

- دارم میام خونه ... چیزی نمیخوای؟

+ نه عزیزم فقط زود بیا‌ غذای موردعلاقتو درست کردم!

لبخندی کنار لبم نشست...

- چشم فعلا!

گوشیو قطع کردم و به راهم ادامه دادم... امشب باید مامانمو ببرم بیرون...

اخه تولدمه و اینو میدونم مامان بخاطر اینکه نتونسته واسم کادو یا تولد بگیره حسابی ناراحته و واسه همین غذای مورد علاقمو درست کرده...

گوشیم زنگ خورد... سامیار بود... جوابشو دادم

- الو؟

٪ کجایی؟

- دارم میرم خونه... تو کجایی؟

٪ منم تازه از سرکار برگشتم...

- خسته نباشی!

٪ توهم!

لبخند زدم...

٪ راستی آدرین...

- هوم؟

٪ تولدت مبارک!

قهقه ای زدم...

- یادت بود؟

٪ مگه میشه یادم نباشه؟... شرمنده که‌ نتونستم حضوری بیام... میدونی که سرم شلوغه..

- آره مهم نیست... مرسی!

٪ فعلا!

گوشیو قطع کردم... بیرون از خونه وایساده بودم... چرا در باز بود؟

شاید مامان و بابا یادشون رفته ببندن... ولی انگار‌ همه درا باز بود!

- مامان؟

صدایی نیومد...

بلندتر داد زدم...

- مامان؟

نزدیک آشپزخونه شدم... چرا... چرا زمین خونی بود؟!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.