تولد دوباره : تولد دوباره
0
7
0
1
+ آدرین کجایی؟
- دارم میام خونه ... چیزی نمیخوای؟
+ نه عزیزم فقط زود بیا غذای موردعلاقتو درست کردم!
لبخندی کنار لبم نشست...
- چشم فعلا!
گوشیو قطع کردم و به راهم ادامه دادم... امشب باید مامانمو ببرم بیرون...
اخه تولدمه و اینو میدونم مامان بخاطر اینکه نتونسته واسم کادو یا تولد بگیره حسابی ناراحته و واسه همین غذای مورد علاقمو درست کرده...
گوشیم زنگ خورد... سامیار بود... جوابشو دادم
- الو؟
٪ کجایی؟
- دارم میرم خونه... تو کجایی؟
٪ منم تازه از سرکار برگشتم...
- خسته نباشی!
٪ توهم!
لبخند زدم...
٪ راستی آدرین...
- هوم؟
٪ تولدت مبارک!
قهقه ای زدم...
- یادت بود؟
٪ مگه میشه یادم نباشه؟... شرمنده که نتونستم حضوری بیام... میدونی که سرم شلوغه..
- آره مهم نیست... مرسی!
٪ فعلا!
گوشیو قطع کردم... بیرون از خونه وایساده بودم... چرا در باز بود؟
شاید مامان و بابا یادشون رفته ببندن... ولی انگار همه درا باز بود!
- مامان؟
صدایی نیومد...
بلندتر داد زدم...
- مامان؟
نزدیک آشپزخونه شدم... چرا... چرا زمین خونی بود؟!
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳