پس از خواب : پس از خواب
0
13
0
1
لحظه ها می گذرد ، چون نسیم در دم صبح ، قطرات در دل رود ، پیش چشمی نگران و تنی پر شده درد ، تا که پیدا کند آن مامن امن تا شود فارغ از آن سختی و درد.
هر قدم پر شده از ضجه غم که کجاست دامگه شور و شعف.
می کشد سوز ز پایین تنه ، پیچد آن درد شکم را به همه ، سوز و درد و غم و محنت همگی ، می رسد تا به مغزی که شده ، هنگ و مستأصل از این شور درون ، ندهد فرصت هیچ فکر و سکون.
می دوم تا لحظاتی به غنم برهم زودتر از لحظه غم ، که دگر نیست تحمل حتی ، یک نفس تا بشوم شاد و رها .
تا که ناگاه بزد چشمک بخت ، و بدیدم آن سرای همه تنگ ، به خوشی در ته آن طول و طویل ، آن صف عشاق بی بدیل ، جا گرفتم و جهیدم بر پا ، گه به این پا و گهی بر آن پا ، درد را گفتم صبوری طی کن ، که دگر می رسد آن لحظه زود قیچی کن ، تا که نوبت برسید بالاخره ، بر جهیدم به درون چون گور خره.
لحظه ها می گذرد می شوم فارغ بال
گو که دنیا در کف است هر که نیست پس در کف است
چشم من باز شده بار دگر این جهانی است بگو جای دگر
تا که بیرون شدم از عطر و گلاب دیدم آن مرد بلند کشت چون آب ، آن یکی بخت نگون ریزه ، چشمش افتاد به من من خیره ،
او به دنبالم و من رو به فرار در پی ام می دوید بی وقفه
چون که شاهد شدم بر صحنه ، هر چه فریاد زدم هیچ ندیدم ول کن ، گفت شاهد شود بازنده ،
او قدمهای بلندی داشت من هم فرز ، با کت و شلوار سیاه و کلاهی بر سر ، قد من تا کمرش می شد بس ، تا که نزدیک به من شد از پس ، مشت را حواله کردم سویش ، پس کشید سر و گذشت از گوشش ، او پرید بر رویم ، من کمر بگرفتم ، در گلاویز شدیم بر سختی ، زور او بود همی چون خرسی ، من قزلی سبک در تنگی ، چنگ انداخت گلویم با یک دست ، بر کشید کارد خود با یک دست ، نا خودآگاه دو پا کوبیدم ، صورتش را هدف بگرفتم ، ضربه ام خوب همی کار ساز بود ، لیک دنیا دگر دنیا بود ، تا که از خواب دگر بر خواستم ، دیدم شیشه تلویزیون بشکستم ، جا ترر و خانه خراب گشتم من ، این چه خوابی است عجب گشتم من ، دیگرم جرات خوابیدن نیست ، جرات دیدن این خوابها نیست .
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳