Ayes

ayes : Ayes

نویسنده: atenaezoomi

پسری که آتنا از او خوشش میومد اسمش (دانیال) بود 
آتنا از بچگی از اسم دانیال خوشش می اومد 
یک روز دانیال برای آتنا پیامی میفرستد میگوید:سلام خوبین؟
آتنا تازه از مدرسه اومد و خسته بود رو تخت دراز کشید و گوشیش را باز کرد وقتی دید دانیال پیام داده هیجان زده شد یه حس عجیب غریبی داشت نمفهمید چیه به پیام دانیال پاسخ داد:سلام ممنون جانم کاری داشتین؟
آتنا هر دقیقه گوشیش رو چک میکرد که دانیال پیام دهد یک پیام اومد گوشی را باز کرد دانیال به آتنا گف :تو از من خوشت میاد؟ 
آتنا نمیفهمید چی بگه روش نمیشد بگه اره بهش گفت:نمدونم
دانیال گفت من از تو خوشم میاد بیا با هم باشیم 
آتنا تو شک بود آتنا احمق عاشق شده بود ولی نمفهمید نمباید به کسی‌ اعتماد کنه .....
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.