به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت : ١٠

- داری دروغ میگی سهیل!بازم می خوای باحرفات بازیم بدی! 
نفسش رو کلافه بیرون داد و شیشه ماشین رو پایین کشید:
- نه نفس نه. من  هر چی که گفتم واقعیت بوده؛ واقعیتی که خودت باید دیر یا زود می فهمیدی . حداقل یکبار هم که شده باورم کن! نزار خرابتر از اینی که هستش بشه نفس! 
سکوت کرده بود و منتظر شنیدن حرفام شد. 
من سهیل رو عاشقانه می پرستیدم؛ اما از اینکه مسبب مرگش بشم می ترسیدم! لعنت به بازی سرنوشت که دوباره منو و سر راه سهیل قرار داد! 
-نمی تونم برگردم سهیل. 
-دیگه چرا؟  
 نگاهم به عسلی های سرد و کدرش افتاد.دستاش رو مشت کرد؛ روی پاش گذاشت و حرصی خندید: 
- باید فکرشو می کردم؛  اون دل لامصبت یک جا دیگه گیر کرده! زن و بچه فقط بهونه بود. من نفهم چرا زود تر نفهمیدم. 
تاب نگاه سردش رو نیوردم؛  بدون فکر حرف دلم رو به زبون آوردم :
- این عشق و دلدادگی پایان قشنگی نداره سهیل! می ترسم از روزی که یکی از ما به جرم عاشقی محکوم به مرگ...
دستم رو؛ روی دهنم گذاشتم. گندزدی  نفس !سهیل نباید چیزی از از این ماجرا می فهمید... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.