به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :١١

نگرانی و ترس رو که توی چشماش دیدم فهمیدم که کار از کار گذشته‌‌ و سهیل چیزی رو که نباید می فهمید رو فهمید. 
- نمی فهممت نفس . میشه واضح تر حرف بزنی؟ 
سرم رو پایین انداختم و با انگشت های دستم بازی کردم.  
- با تو ام نفس چرا هیچی نمیگی؟  
به سمتم برگشت؛ دست های سردم رو توی دستش گرفت
- بهم بگو نفس. دلیل رفتنتو. چیزی که باعث شده دو سال آوارگی ودلتنگی رو به جون دل بخری و برنگردی! 
- سهیل
- جانم
اب دهنم رو قورت دادم. 
- آخرین سفری که با همدیگه رفتیم رو یادته؟ 
- یادمه عزیزم
بعد از صبحونه تو رفتی تا ساک و وسایل رو توی ماشین بزاری و منم داشتم حاضر میشدم که... 
ساکت شدم؛ دستم رو فشرد. سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم. 
- بگو نفسم! بی تاب تر از اینم نکن. من حقمه بدونم چی باعث دلنگرونی و بی قراریت شده . 
لبخند کمرنگی روی لبم نشست. 
 - گوشیم زنگ خورد. گوشیمو از رو میز برداشتم ؛شماره ناشناس بود و تماس رو وصل کردم... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.