به جرم عاشقی : عنوان
0
4
1
28
پارت :١١
نگرانی و ترس رو که توی چشماش دیدم فهمیدم که کار از کار گذشته و سهیل چیزی رو که نباید می فهمید رو فهمید.
- نمی فهممت نفس . میشه واضح تر حرف بزنی؟
سرم رو پایین انداختم و با انگشت های دستم بازی کردم.
- با تو ام نفس چرا هیچی نمیگی؟
به سمتم برگشت؛ دست های سردم رو توی دستش گرفت
- بهم بگو نفس. دلیل رفتنتو. چیزی که باعث شده دو سال آوارگی ودلتنگی رو به جون دل بخری و برنگردی!
- سهیل
- جانم
اب دهنم رو قورت دادم.
- آخرین سفری که با همدیگه رفتیم رو یادته؟
- یادمه عزیزم
بعد از صبحونه تو رفتی تا ساک و وسایل رو توی ماشین بزاری و منم داشتم حاضر میشدم که...
ساکت شدم؛ دستم رو فشرد. سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم.
- بگو نفسم! بی تاب تر از اینم نکن. من حقمه بدونم چی باعث دلنگرونی و بی قراریت شده .
لبخند کمرنگی روی لبم نشست.
- گوشیم زنگ خورد. گوشیمو از رو میز برداشتم ؛شماره ناشناس بود و تماس رو وصل کردم...
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳