به جرم عاشقی : عنوان
0
5
1
36
پارت: ٢۶
قلبم از ترس و نگرانی توی سینم می کوبید و بیقرارم می کرد!
یک حس بدی بهم می گفت اون کسی که زنگ آیفون رو زد؛ بی دلیل اینکار رو نکرده و قصد داشته سهیل رو از خونه بیرون بکشه و...
با فکری که به ذهنم رسید؛ عرق سردی روی بدنم نشست.
با عجله و بی توجه به لباس های تنم از خونه خارج شدم.
منتظر اومدن آسانسور بودم که آسانسور باز شد و سهیل از آسانسور بیرون اومد.
- نفس!
مات و مبهوت نگاهم می کرد که به خودش اومد؛ اخمی کرد وبه لباسم اشاره کرد.
- این چه وضعشه نفس ؟ !
به تاپی که تنم بود نگاه کردم؛ لبم رو به دندون گرفتم و خجالت زده سرم رو پایین انداختم.
- ببخشید! دیدم دیر اومدی نگران شدم و...
نگاهشو ازم گرفت وکلید رو از تو جیبش در آورد؛ تو در چرخوند و در و باز کرد
- بیا تو! تا کسی با این لباسا ندیدتت.
وارد خونه شدم و در رو بستم.
- کی بود سهیل ؟
- یک زن بود؛دنبالش هم رفتم تا ببینم کیه ولی گمش کردم و نتونستم بفهمم کیه و چیکار داشته
زن؟ یعنی ممکن بود اون زن، مهتاب باشه؟
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳