به جرم عاشقی : عنوان
0
7
2
49
پارت: ٣۶
- برم برات یک چیزی بیارم بخوری.
سهیل که رفت سرم رو به مبل تکیه دادم و چشمامو، روی هم گذاشتم.
با پیچیدن بوی عطر تنش تو بینیم بی اختیاربینیمو چین دادم و چشمام رو باز کردم.
ملافه ای روم انداخت.
- بیداری نفس؟
- آره.
با فاصله کنارم روی مبل نشست.
از ظرف میوه ای که رو عسلی گذاشته بود؛ سیبی برداشت وتوی بشقاب خردش کرد و مقابلم گذاشت.
زیر نگاه ریزبینش چند تیکه سیب برداشتم و با ولع خوردم.
- خودت نمی خوری سهیل؟
لبخند مرموزی زد
- نه. خودت بخور.
دستشو و زیر چونش گذاشت و نگاهم کرد
-نفس
- بله
- دکتر رفتی؟
- نه. برای چی دکتر برم؟
از رو مبل بلند شد.
-حاضر شو ببرمت دکتر!
کلافه نفسمو بیرون دادم.
- من حالم خوبه سهیل؛ نیازی به دکتر ندارم.
چشماش درخشید؛ با شوق خاصی گفت
- لجبازی نکن؛ ممکنه باردار باشی نفس!
با حرفی که زد سیب تو گلوم پرید و به سرفه افتادم...
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳