- نفس!
با صدای سهیل به خودم اومدم.
نگاهم به لیوان شکسته شده و نوشابه ریخته شده روی میز کشیده شد.
می خواستم دستم رو روی میز بکشم تاخرده های شیشه رو جمع کنم که سهیل مانعم شد و دستم رو گرفت
-معلوم هست چیکار می کنی نفس؟
حواست کجاست؟
دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا آورد
- ببینمت! چرا انقدرنگرانی؟
-ن. نگران نیستم خو. خوبم!
تیز نگاهم کرد
- چیشده؟
- هی. هیچی نش...
چشماش رو بست و نفسش رو کلافه بیرون فرستاد
-گند نزن به اعصابم خواهشاً!
بگو چیشده نفس؟
سرم رو پایین انداختم و با انگشت های دستم بازی کردم.
-این مرده از وق. وقتی وارد رس. رستوران ...
- کی؟
سرم رو بالا گرفتم و نگاه نگرانم رو بهش دوختم
- اون. اونجاست؛نگاه کن سه. سهیل!
رد نگاهم رو دنبال کرد.
مرد انگار متوجه نگاه های خیره من و سهیل روی خودش شدکه با خونسردی نگاهشو از ما گرفت و با منوی داخل دستش سرگرم شد...