به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany


پارت : ۴٨

نگاه مات شده ام رو بالا آوردم و به سهیل نگاه کردم که نگاه ناراحتش رو ازم گرفت و به دکتر دوخت.
 لحظه ای از دیدن ناراحتیش فرو ریختم و شکستم!
فکر اینکه سهیل پسرمون رو نمی خواد؛ به جونم افتاد و حال خوب چند دقیقه پیشم رو خراب کرد!
بعد از تموم شدن صحبت های دکتر، با قدم های آهسته و بی رمقم، خودم رو به در رسوندم و به همراه سهیل از اتاق خارج شدم. 
از سکوت سنگین بین خودم و سهیل؛ کلافه شدم وسکوت بینمون رو شکستم.
- چیزی شده سهیل؟
-چطور؟
- ناراحتی. 
- آره. 
- چرا؟
با ناراحتی نگام کرد. 
- چرا؟یعنی خودت نمیدونی نفس؟! 
تلخندی زدم.
میدونستم؛ مگه میشد ندونم! 
رویای سهیل، شونه کردن و بافتن موهای بلند دخترکش بود که من لعنتی همون هم ازش دریغ کردم! 
قطره اشکم روی گونم چکید که با نوک انگشتم پاکش کردم. 
- تو پس. پسرمون رو نمی خوای س. سهیل؟
سرش رو بالا آوردو نگاه عصبیش رو بهم دوخت. 
-لعنت بهت نفس که با چرت و پرتات  اینجوری گند میزنی به اعصابم! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.