به جرم عاشقی : عنوان
0
6
2
62
پارت : ۴٨
نگاه مات شده ام رو بالا آوردم و به سهیل نگاه کردم که نگاه ناراحتش رو ازم گرفت و به دکتر دوخت.
لحظه ای از دیدن ناراحتیش فرو ریختم و شکستم!
فکر اینکه سهیل پسرمون رو نمی خواد؛ به جونم افتاد و حال خوب چند دقیقه پیشم رو خراب کرد!
بعد از تموم شدن صحبت های دکتر، با قدم های آهسته و بی رمقم، خودم رو به در رسوندم و به همراه سهیل از اتاق خارج شدم.
از سکوت سنگین بین خودم و سهیل؛ کلافه شدم وسکوت بینمون رو شکستم.
- چیزی شده سهیل؟
-چطور؟
- ناراحتی.
- آره.
- چرا؟
با ناراحتی نگام کرد.
- چرا؟یعنی خودت نمیدونی نفس؟!
تلخندی زدم.
میدونستم؛ مگه میشد ندونم!
رویای سهیل، شونه کردن و بافتن موهای بلند دخترکش بود که من لعنتی همون هم ازش دریغ کردم!
قطره اشکم روی گونم چکید که با نوک انگشتم پاکش کردم.
- تو پس. پسرمون رو نمی خوای س. سهیل؟
سرش رو بالا آوردو نگاه عصبیش رو بهم دوخت.
-لعنت بهت نفس که با چرت و پرتات اینجوری گند میزنی به اعصابم!